آنچه شیران را کند روبه مزاج
دوستم و من در راه رسیدن به تالار ۲، حل تمرین دینامیک گازها، آقای حل تمرین با آن ریش مهندسی اش که کلاً دوبار دیدیمش تنها بود و جز و من و دوستم و دو نفر دیگر نبود آنجا کسی. بعد از آن روز هم دیگر رغبت نکردیم کلاسش برویم. می گویم و می شنوم در باره ی ازدواج دوستم می گوید: مامانم میگه طرف باید بساز باشه ولی من می دونم منظورش اینه که خوشگل باشه. خنده ام می گیرد. به نظرم موارد مشابه زیادی دیده ام!
پرده ی دوم:
امیر اقلامی با آن حواس جمعش،با همه ی ظرافت هایش در نگاه،سخن، رانندگی و چالاکی خیلی تو چشم است. قدری نگران او هستم. هرچه خفن تر پر التهاب تر و او خیلی خفن است. با این جوانی و شادابی و قدرت و توان وقتی برخی از دوستان به او می گویند "چرا ازدواج نمی کنی؟" می گوید: "آقای ... دست بردار، ازدواج ردیف بودجه می خواد!"
زنگ قال
به نظرم جمله ی بالا بیشتر مروج سیگار است تا ورزش!
-------------------------------------------------------------------
سلمانی که می روی خوبیش که همان اصلاح و زیبایی و نظم است بدیش هم این است که موهای سفید جدیدت را می بینی!
-----------------
تا بعد!
دشت نشاء
ساعت 2 و 11 دقیقه ی بامداد شنبه 10 فروردین 87 است. روی تختم نشسته ام انتقال حرارت می خوانم تا دوازده ساعت دیگر با همراهی پدرم و مادرم سفری کوتاه می رویم به لشت نشاء شهری در شمال شرقی رشت با حدود 25 کیلو متر فاصله. سرزمین پدری. البته میراثی آنجا نداریم، همه را یک آتش به جان گرفته ای، 40 سال پیش سر اصلاحات ارضی پهلوی پدرسوخته بالا کشید. آنچه آن جا داریم تعدادی آشنا و فامیل زنده و تعدادی قبر است از رفتگان پدرم که در دار دنیا – به قول خودش – فقط یک خواهر دارد و ما را. که همین هم غنیمت است در روزگار معراج فولاد و اصطکاک فلزات.
دلم می خواهد بروم و یک مزرعه آنجا داشته باشم. توی مزرعه دلم می خواهد خانه داشته باشم، به آن می گویند خانه باغ که هراز چند گاهی فرار کنم از دست همین دوستان جان و دشمنان نادان و اضطرابات فراوان که ناخواسته تحمیل می شود بر دل و جانمان. می نویسم از زمین های وقفی که یک درباری معلوم نیست از کجا آورده وقف کرده و ملت مدت هاست که گرفتار آنند. می نویسم از راه های گلی و جای چرخ های دوج و اسب های قهوه ای و قوهای فریاد کش و مردمان آرام.
می نویسم از سهراب سپهری که خودش یا برادرش همکلاسی بابا بوده و این سهراب سپهری نه آن است که لب حوض بنشیند و مادرش ریحان بچیند، بلکه کسی بود به جبهه رفت و شهید شد. شاید هم خیلی وقت ها بوده که لب حوض نشسته و مادرش ریحان چیده، اما کسی نگفته و کسی نشنیده. البته بابا از بعد از سال 50 ندیده او را. سهراب سپهری آن جا معروف است چند کوچه و خیابان شاید به نام اوست نه به خاطر شعرش بلکه به خاطر شعورش.
از این که چرا جوجه های اردکی می بینم که مادرشان نه اردک بلکه مرغ است اول تعجب می کنم. ولی مرغ اهل آب نیست پس جوجه ها را از خطر به دور نگه می دارد ولی اردک ددری است، هی این ور و آن ور آویزون است پس مرغ بهتر است برای مادری، با اینکه اردک نیست، با اینکه شنا بلد نیست؛ در این هم نکته هاست تا ببینیم و بیاموزیم و عبرت بگیریم.
در هنگام باران تابستانی
الآن که مرقوم می فرمائیم با سرانگشتان تدبیر این سطور را، باران بسیار جسورانه مشغول شستشوی شهر باران است، چنان خشم آلود که گویی عزم نموده گناهان مردمان بشوید. چه تلاشی پر از لطف. چه مهربانانه می بارد. هر چند هماکنون خشمگین، ولی پیوسته باریده است این باران رحمت الهی! این ما هستیم که گاه غافل میشویم، خدا به ما مزهی خشکسالی را می چشاند تا دوباره یادمان بیاید که ابر و باد و مه و خورشید و ... و شکر گزاری را. و میآزماید که ببیند عشق را فراموش میکنیم یا نه.
دکتر غلامحسین مجذوبی و دکتر محمود نیلی مترجمان کتاب مقاومت مصالح گییر و تیموشینکو در صفحهی 4 ترجمهی این کتاب landing gear را چرخدندهی فرود ترجمه کردهاند!
این لغت در فارسی به درستی به معنای ارابهی فرود ترجمه شده است. این را مینویسیم چون حال نداریم به صورت کتبی و شفاهی نویسندگان کتاب را مطلع کنیم و به تعبیر برخی دوستان هر کسی که فیل میخواهد ناگزیر از مراجعه به هندوستان است! خودشان و دوستانشان اگر به وبلاگ ما سری زدند ببینند و به جان ما دعا کنند. گفتنی است، البته ضرب المثل چیز دیگری بود و ضرب ِ مَثَل کار دیگری است! که ما در اینجا دومی را انتخاب نمودهایم.
داریم ارشد میخوانیم، البته از بند بالا قابل حدس است، چه کتابهای نویی!! یکیش همین مقاومت مصالح. چیزهایی را که تا پیش از این فقط از زبان دورعلی شنیده بودم و بدین جهت او را پیامبر طراحی اجزا و مقاومت و علم مواد می دانستم، بیشترشان را میتوان در صفحات 1 تا 25 همان کتاب فوقالذکر یافت!
یکی از رفقا پرید! پرید؟ یعنی ازدواج کرد. ازدواج کرد؟ بعله یعنی رفت خونهی بخت. به به! به به! این خونهی بخت که می گن اینه! به به! ببخشید آدرسشم دارین؟ بله؟ آهان نخیر. خوب باشه حالا یه کاریش میکنیم! خب دوست عزیزی که ممکنه نخوای نامت فاش بشه! مجرد بودی، متأهل شدی؛ صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت! این هم پاراگرافی که به افتخار تو نوشتیم.
"چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را"
التماس دعای لازم و کافی داریم!
در مصرف آب و برق صرفه جویی کنید.
یا حق
Grades
On Thu, 3 Jul 2008, Mostafa Hassanpanah wrote:
Dear Dr. Jalali,
Salaam,
We appreciate any action that can increase our control grades.
bests
-----------------------------------------------------------------
This message has been scanned for viruses by SINA MailScanner
and the answer was:
Dear Mr. Hassanpanah,
The grades have been passed to "Amoozesh" long ago.
Sincerely yours,
Jalali
رسم
شاعر این شعر را نمی شناسم. گفتم که یادتان باشد من استاد طوفان نیستم!
رسم
صدا از کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم روح کشان زپیش
به خاک بست به کوه ها و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقاشی مرا می کرد
که با دیده همواره تر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
دو نیمه کرد مرا پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سو تر کشید مرا
میان ما دو از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته پشت در کشید مرا
خوشش نیامد این نقش را بهم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره ی تو به خون جگر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد و بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد تصویر را به هم زد و بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
خوشش نیامد این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط خط خط زد این ها را
یک استکان چایی از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا
Title-less
Access Forbidden
We are sorry, but due to U.S. government restrictions, we are unable to allow access to our web site from your country at this time.
The IP address you are using, 213.233.162.87, is currently not permitted to use this web site.
Country code: IR
Hassanak: How many times have u seen this message before?
ماییم و صلح کل در سرزمین خویش
جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست. جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیجفارس نیست. جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست. جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهای شرق و غرب نیست. جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور. جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامی نابرابریهای دنیای سرمایهداری و کمونیزم. جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوش گذرانیهای مرفهین و حاکمان بیدرد کشورهای اسلامی است. این جنگ سلاح نمیشناسد، این جنگ محصور در مرز و بوم نیست، این جنگ خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمیداند. این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و خوشگذرانی است. جنگ ما، جنگ قداست، عزت و شرف و استقامت علیه نامردمیهاست.
امام خمینی (ره)
از قیل تا قال از قال تا حال (۳)
در به دری
تقدیم به دل پاک همه ی دوستان واقعی و مجازی
از در درآمدی و من از ره به در شدم
صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم
قدری اگر به من بیچاره بنگری
معلوم تر می شودت بی ثمر شدم
از خانه ی سپید خودم گشته منصرف
دنبال بوی یار به کوه و کمر شدم
گاهی دچار سکسکه ای بی خبر شدم
گاهی به کار هردو جهان بی اثر شدم
هر دم ز همدم خوبم فراق نیست
***
گفتم تو و به یاد جوانی فتاده ام
گویی به یاد جرم جوانی فتاده ای
در خواستگاری ِ ثمر ِ عمر ِ بی خودی
چرخی زدی و هردو جهان را فلک شدی
اما من زمینی ظاهر خراب را
گاهی بدون در به دری نی لبک شدی
گاهی به شکل زمزمه ای بی کلک شدی
گاهی به یاد رایحه ای قاصدک شدی
من وارد خیال خودم نم نمک شدم
دیدم که دور شمع شبت شاپرک شدم
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.