شاعر این شعر را نمی شناسم. گفتم که یادتان باشد من استاد طوفان نیستم!
رسم
صدا از کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم روح کشان زپیش
به خاک بست به کوه ها و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقاشی مرا می کرد
که با دیده همواره تر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
دو نیمه کرد مرا پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سو تر کشید مرا
میان ما دو از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته پشت در کشید مرا
خوشش نیامد این نقش را بهم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره ی تو به خون جگر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد و بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد تصویر را به هم زد و بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
خوشش نیامد این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط خط خط زد این ها را
یک استکان چایی از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا
دیدگاهها (۴)
توسط:سوتک
۱۶ خرداد ۸۷ ، ۲۲:۴۲
توسط:unidentified
۲۲ خرداد ۸۷ ، ۱۸:۴۴
توسط:م
۲۵ خرداد ۸۷ ، ۱۶:۵۰
توسط:صبا
۳۰ خرداد ۸۷ ، ۱۲:۱۱