دوستم و من در راه رسیدن به تالار ۲، حل تمرین دینامیک گازها، آقای حل تمرین با آن ریش مهندسی اش که کلاً دوبار دیدیمش تنها بود و جز و من و دوستم و دو نفر دیگر نبود آنجا کسی. بعد از آن روز هم دیگر رغبت نکردیم کلاسش برویم. می گویم و می شنوم در باره ی ازدواج دوستم می گوید: مامانم میگه طرف باید بساز باشه ولی من می دونم منظورش اینه که خوشگل باشه. خنده ام می گیرد. به نظرم موارد مشابه زیادی دیده ام!
پرده ی دوم:
امیر اقلامی با آن حواس جمعش،با همه ی ظرافت هایش در نگاه،سخن، رانندگی و چالاکی خیلی تو چشم است. قدری نگران او هستم. هرچه خفن تر پر التهاب تر و او خیلی خفن است. با این جوانی و شادابی و قدرت و توان وقتی برخی از دوستان به او می گویند "چرا ازدواج نمی کنی؟" می گوید: "آقای ... دست بردار، ازدواج ردیف بودجه می خواد!"
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.