۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

تو چرا می‌جنگی؟

تو چرا می‌جنگی؟

ـ پسرم می‌پرسد

من تفنگم در مشت

کوله‌بارم در پشت

بند پوتینم را محکم می‌بندم

مادرم

آب و آیینه و قرآن در دست

روشنی در دل من می‌کارد

پسرم بار دگر می‌پرسد:

تو چرا می‌جنگی؟

با تمام دل خود می‌گویم:

تا چراغ از تو نگیرد دشمن

محمد رضا عبدالمکیان

۰ ۰ ۳ دیدگاه

شعری از حافظ

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد            یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار                      صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل              شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز              نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند         در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود                 کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

 آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر          کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

۰ ۰ ۶ دیدگاه

حافظ و اعتراف

ساعت 23 روز 20 مهر، رادیو هفت با موضوع بزرگداشت حضرت حافظ برنامه داشت. در قسمتی از برنامه مجری داشت در مورد شاخ نبات، دختری که حافظ عاشق آن شده بود و در نهایت با او ازدواج کرد سخن می گفت.
از نزدیکان کسی در حالی که اَپ فال حافظ را در تلفن همراهش باز می کرد، با خنده به حافظ گفت «بگو این دختره کی بوده!» و بعد دکمه را فشار داد:

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این           بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که می‌فرماید           سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید             گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق      برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم              مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس    بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین           که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

غزل شماره 404 دیوان خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی
من که واقعاً متعجب مانده بودم!
۱ ۰ ۵ دیدگاه

باز مهر آمده است

باز مهر آمده است

عجیب می آید بوی کاغذ بوی چوب

بوی لوازم تازه ی الکترونیکی که در چین ساخته شده اند

بوی غفلت

بوی خون

بوی درد مادری مجنون

می آید از دور

آوای جنگاوران و دلیران

در پس غدر و نامردی

می آید

صدای چوپان دروغ گو

از صدای دلیران بلند تر است

توهین می کند، مسخره می کند

الآن فکر می کند که توپ تکانش نمی دهد

من فکر می کنم

که گرگ ها گوسفندانش را نخوردند

سگ های گرگی اهالی روستا بودند!

جنگ نزدیک است

آماده باشیم

تا از میان مردان و نامردان

مرد بیرون آییم

سر بلند از هر بحران

مهر 91


پ. ن. یاد شعر مهر قبلی افتادم.

۰ ۰ ۲ دیدگاه

میلاد منجی عالم بشریت

خبرگزاری فارس: مرحوم غلامرضا قدسی با سروده‌ای زیبا درباره امام زمان حضرت مهدی موعود(عج) از چشم‌انتظاری خویش و تمامی شیفتگان حضرتش می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری فارس، سروده مذکور با عنوان « مصلح کل» به شرح زیر است:

 

ای که در حسن کسی همسر و همتای تو نیست

سرو  افراخته  چون  قامت  رعنای  تو   نیست

 جلوه‌ی ماه فلک چون رخ زیبای تو نیست

کیست آن کو به جهان واله و شیدای تو نیست

 

  گر چه پنهان ز نظر روی  نکوی تو بود

  چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بود

 

آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی

طعنه ز اغیار تو ای یار شنفتن تا کی

همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی

روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی

 

چهره بگشای ز رخسار که دیدن دارد

سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد

 

اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود

غنچه‌ی لب به تکلّم بگشایی چه شود

نظری جانب عشّاق نمایی چه شود

همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود

 

بی گل روی تو گلزار ندارد رونق

از صفای تو صفا یافته گیتی الحق

 

روی زیبای تو ای دوست ندیدم آخر

نغمه‌ی روح فزایت نشنیدم آخر

گلی از گلشن وصل تو نچیدم آخر

چون هلال از غمت ای ماه خمیدم آخر

 

روز ما تیره‌تر از شب بود از دوری تو

زده آتش به دل ما غم مستوری تو

 

دل بود شیفته‌ی طره‌ی مویت ای دوست

جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست

چشم ما هست شب و روز به سویت ای دوست

کس نیاورد خبر از سر کویت ای دوست

 

ره نبردیم به کوی تو و خون شد دل ما

رفت بر باد فنا از غم تو حاصل ما

 

خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند

خانه‌ی دل بود از هجر تو ویران تا چند

دوستان از غم تو بی سر و سامان تا چند

در پس پرده‌ی غیبت شده پنهان تا چند

 

پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن

تا جهان را کنی از نور جمالت روشن

 

شب تار همه را ماه دل‌افروز تویی

داور و دادرس و دادگر امروز تویی

عارفان را به خدا معرفت‌آموز تویی

مصلح کل تویی و بر همه پیروز تویی

 

هر که آزاده و دانشور و صاحب‌نظر است

بهر اصلاح جهان منتظِر منتظَر است

 

ما همه بنده، تویی صاحب ما، سرور ما

چون تویی در همه جا حامی ما یاور ما

نبود جز تو کسی قائد ما، رهبر ما

در پناه تو بود ملّت ما، کشور ما

 

سایه‌ی لطف تو تا بر سر احباب بود

دل ز مهر تو چو خورشید جهان تاب بود

 

ما همه عاشق دلداده و جانانه تویی

صدف دین خدا را دُر یکدانه تویی

رهبر مردم آزاده و فرزانه تویی

قدمی رنجه نما صاحب این خانه تویی

 

خانه‌ی صبر ز هجران تو گردید خراب

از ره لطف و کرم منتظران را دریاب

 

خاطر آشفته چنین پیرو قرآن مپسند

بیش از این ذلّت این جمع پریشان مپسند

بی‌پناه این همه افراد مسلمان مپسند

دوست را دستخوش فتنه‌ی دوران مپسند

 

تا به کی نزد کسان بی‌کس و یاور باشیم

چند از دوری روی تو در آذر باشیم

 

سوی ما کن نظری از پی دلدارری ما

تا تو از لطف نیایی به هواداری ما

که کند غیر تو از مهر و وفا یاری ما؟

که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما؟

 

ما همه منتظر مقدم فرخنده‌ی تو

تا ببینیم مگر چهره‌ی تابنده‌ی تو

 

دل افسرده‌ی ما را ز غم آکنده ببین

مسلمین را ز هم این‌گونه پراکنده ببین

آشنا را بر بیگانه سر افکنده ببین

جمع در ظاهر و از تفرقه شرمنده ببین

 

چه بگویم که تو خود آگهی از راز نهان

باری آنجا که عیان است چه حاجت به بیان

 

بی تو ما در کف بیگانه گرفتار شدیم

غرق محنت ز هوسرانی اشرار شدیم

خون جگر از ستم دشمن مکّار شدیم

در بر خلق جهان خوارتر از خار شدیم

 

اجنبی پای چو در کشور اسلام نهاد

هستی ملّت ما را ز جفا داد به باد

 

سالها دم زده از مهر ولایت "قدسی"

فکند کاش سر خویش به پایت "قدسی"

می‌کند صبح و مسا مدح ثنایت "قدسی"

تا کند جان خود از شوق، فدایت "قدسی"

 

چه شود گر کنی از لطف به حالش نظری

تا که از نخل وصال تو بچیند ثمری

 

غلامرضا قدسی

۰ ۰ ۲ دیدگاه

ارز من غیرت است

هستم

بدون اینکه طلا داشته باشم

ارز من غیرت است

من پولادم

طلا را از حلقوم بی شرف ها در می آورم

گلوله می سازم

حنجره‌ی ترسو های گردنکش را هدف می گیرم

من پولادم

شکی نیست

هستم

اکنون معرکه‌ی اثبات است

نفت از اول سیاه بوده

مال ما نبوده که غصه ی فروشش را داشته باشیم

شاید نفت میراث زمین است

که باید بماند

برای قلیلی از صالحان

که میراث خور مجاهدان باشند

و بقیه خوراک زمین اند

مادری که فرزندان خود را می گیرد

و نفت را نگه می دارد

بگذار کمتر بخوریم

بگذار این 18 درصد برای خودمان بماند

و مردمان حج رونده ی ما

18 درصد نفت ما را صرف خرید نکنند

و آنگاه نگران این نباشیم

که شاه خیکی حجاز، فلکه ها را باز کند!

۰ ۰ ۵ دیدگاه

آخی، جوانی

شعری در زمستان 87

مفلسیم و ز دو عالم نفسی خوش داریم

گرچه هر روز زمانی ز تو ناخوش داریم

ای خدا بخشش ما کار کم درگه توست

ما دل ریش خود از بخشش تو خوش داریم

 

۰ ۰ ۱ دیدگاه

لایه ی مرزی

"رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است"

دو دره بازی نکنیم

کنکور نزدیک است

گرچه می گویند روی ساحل نزدیک اپلای می کنند اپلای کنندگان در میان اپلای کنندگان

ما شاید

دیر جنبیدیم

ضریب جنبدگی مان کم بود

پوست مان کلفت شد

لایه ی مرزی که زیادی شود

انتقال حرارت کند می شود

داغ می شویم

می سوزیم

جنبشی لازم است

پوستمان کلفت تر باید

منقلب باید شد

جریان درهم باید

عقل را جدی بگیریم

در پایان پاییزیم

امتحان نزدیک است

آذر ۸۷

۰ ۰ ۲ دیدگاه

پرواز لاک پشت

زندگی پروازی است

مرغابیان در اطراف

لاک پشتی هستیم

که از بیم سقوط

دهان را بسته ایم

 

۰ ۰ ۳ دیدگاه


وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.