حافظ و اعتراف

حافظ و اعتراف

ساعت 23 روز 20 مهر، رادیو هفت با موضوع بزرگداشت حضرت حافظ برنامه داشت. در قسمتی از برنامه مجری داشت در مورد شاخ نبات، دختری که حافظ عاشق آن شده بود و در نهایت با او ازدواج کرد سخن می گفت.
از نزدیکان کسی در حالی که اَپ فال حافظ را در تلفن همراهش باز می کرد، با خنده به حافظ گفت «بگو این دختره کی بوده!» و بعد دکمه را فشار داد:

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این           بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که می‌فرماید           سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید             گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق      برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم              مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس    بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین           که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

غزل شماره 404 دیوان خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی
من که واقعاً متعجب مانده بودم!
۱ ۰
۵ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۵)

حسین شیرازی

۲۲ مهر ۹۱ ، ۰۳:۰۳
میگن یه بار شش تا دختر که با هم دوست بودن میرن حافظیه و توی مسخره بازی ها و شوخی هاشون، تصمیم میگیرن یه تفأل دسته جمعی بزنن به حافظ و کمی موجبات نشاط بیشتر خودشون رو فراهم کنن. برای همین میرن هرکدوم یه گوشه از حافظیه میشینن و نیت‏شون این میشه که: 
              اگه حافظ الان بود، کدوم یکی از ماها رو انتخاب میکرد؟
جواب حافظ اما اساسی جالب بود: 
             شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت .... چیزیم نیست، ورنه خریدار هر شش

پاسخ:

۲۲ مهر ۹۱، ۱۰:۰۰
احسنت
شما هم منزل ما رو روشن کردی.
حق

مهدی ادیب

۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۳:۳۳
من از این بیت خیلی خوشم میاد. وضع و حال ماست:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
.
دست حق نگهدارت برادر


ممنون از حافظ عزیز

ممنون از رادیو هفت

ممنون از شاخ نبات(!)

ممنون از مصطفی (ای والا مقام و ای بزرگوار!)


شاخ نبات رو خوب اومدی!

سیدسروش‌مهدی مویدی

۲۸ مهر ۹۱ ، ۰۰:۴۲
البته توضیح واضحات است ولی نظر دوست گرامی، آقای شیرازی، یک حرف «م» آخرش کم دارد!
و البته ماجرای خیلی جالبی بود؛ شهر مورد اشاره در بیت هم مشخص‌ه که شیرازه؛
چه شیراز تو شیرازی شد! :دی


تو این غزل، من از اون بیت وسطش خوشم اومد!
منظورم از بیت وسط، بیت چهارم از این غزل هفت بیتی‌ه:

ناصجم گفت که "جز غم چه هنر دارد عشق؟"
"برو ای خواجه‌ی عاقل! هنری بهتر از این؟" 

در تقسیر گوید (خودم گفتما، البته با کمک حکیم ابوالقاسم فردوسی!):
هنر بهتر از غم نیامد پدید
کسی از غم عشق برتر ندید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.