۷ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

خاطره‌ی روز دفاع محمد

زمان پایان نگارش:

روز 13 ام مهر سال 1390

ساعت 22:37


شب، بلدوزر تا نزدیک‌های صبح، خانه‌ی کلنگی را زیر و زبر می‌کرد، کامیون از پس کامیون می‌آمدند و پر می‌شدند و می‌رفتند. من ارتعاشات را عمیقاً حس می‌کردم ذهنم می‌لرزید، دلم می‌لرزید و جسمم هم.

صبح بیدار شدم، پس از خواب ناقص، صبحانه‌ی ناقصی خوردیم با محمد و مرتضی، خرت و پرت‌های محمد را بار ماشین خاک گرفته‌ام کردیم و تاختیم در خیابان قدس، خیابان پور سینا و خیابان شانزده آذر، یکی از درب‌های غربی دانشگاه تهران خوراکی‌ها را خالی کردم و به سرعت با محمد و مرتضی خداحافظی کردم. به سمت ولنجک گریختم، از خیابان ادوارد براون، کارگر، قدر، جمال زاده و در نهایت چمران شمال.

محمد دفاع کارشناسی ارشدش ساعت ۷ و نیم صبح بود، در مورد بررسی تونل‌های سگمنتی در لرزه های 1g ساعت هفت و نیم مرا یاد بهادری نژاد می‌انداخت و نسیم پیروزی آن روز خوب‌تر به مشامم می‌رسید. رسیدن به جلسه دفاع هم اقبالی است که من نداشتم، رفتم برای گرفتن کارت دیدار با رهبر.

شب، آخرهایش اس ام اس زدند که کارت را صبح بیایید و از سالن اجلاس سران بگیرید، بر خلاف سال قبل که رفتم دم بیت و کارتم را گرفتم، امسال از غداری روزگار ترسیدم و کوبیدم و گرگ بیابان شدم تا رسیدم و گرفتم و نفسی چاق کردم.

برگشتنا، مهدی عطایی با من بود، کیفش را در منزل گذاشتیم، بی موبایل و وسایل اضافه، رفتیم خیابان فلسطین جنوبی. اتومبیل را خیابان کارگر شمالی، خاک گرفته و خسته، میان یکی از مستطیل‌های سفید بزرگ، رها کرده بودم.

بعد از عبور از لایه‌های امنیتی، پذیرایی با شیرینی و شربت آب‌لیمو، جیگر آدم را خنک می‌کرد، عشق کردم، گرسنه بودم. پس از مختصری مولودی خوانی، رهبر آمد. شاکر نژاد درخشید و حرف‌های بچه‌ها آغاز شد.

هر چند گاهی به نظرم نا صحیح، اما حرف‌های بچه‌های از حرف‌های نخبه‌های پارسال بهتر بود، هر چند حرف‌هایی داشتم که بگویم، اما امسال داوطلب نبودم، تا در آن فرصتی که شاید فقط یک بار دست دهد، حرف‌های پخته‌تری بزنم و آن حرف‌هایی که دیگران ظرفیت شنیدنش را ندارند، مکتوب دستِ آقا بدهم.

به نظرم حاشیه نگاری برکت کلام را می‌برد، فقط بگویم که به نظرم مکرر خواستن اموال کسی از سوی دیگران در کارش خلل ایجاد می‌کند. اصل کلام را در farsi.khamenei.ir بخوانید.

از حرف‌های رهبر، تشجیع شدم و برای بهتر زندگی کردن و مجاهده علمی، روحیه گرفتم. خیلی تیز نگاه کردم و خیلی لطیف گوشیدم. پیام را گرفتم و یک سال، پر انرژی، به لطف الهی خواهم راند، از رهبر برای سخنانش در صبح روز چهارشنبه 13/7/90 تشکر می‌کنم.

پس از پایان دیدار، سینا پرستگاری را دیدم پس از هفت سال، و خیلی خوشحال شدم، هر چه دوست‌های آدم قدیمی‌تر می‌شوند، آدم پیرتر می‌شود.

رسیدیم منزل، ظهر، مهدی عطایی را بدرقه کردم. مرتضی لِه، خوابیده بود با لباس. محمد در دانشگاه تهران به افاضات اساتید گوش می‌داد. بلدوزر قلع و قمع شده بود، در اتاقم را بستم و خوابیدم ـ گورِ پدر دنیا و مافیها.

 

 

۰ ۰

نعمت اشک

بگذار
اشک
روی صورتت
جاری شود
ردش را تو نمی بینی
بعدا اما
صورت روشنت
برای اولیای الهی
آشنا خواهد بود
۰ ۰ ۱ دیدگاه

چو افریدون

تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس
به هر سویی که روی آری درفش کاویان بینی

«تا پیروزی فقط ده ضربه‌ی شمشیر باقی است، بتازید!»
۰ ۰ ۴ دیدگاه

بال‌های شیعه

فرانسیس فوکویاما استاد رشتة اقتصاد سیاسی بین‌الملل و مدافع ارزشهای سیاسی غربی، سال‌ها پیش در نشست تل آویو که درباره موضوع شیعه شناسی تشکیل شده بود اظهار داشت‌:

 

" شیعه بسان پرنده‌ای دارای دو بال سبز و سرخ است. این دو بال پر قدرت او را به افقی دور دست می‌برد که تیر ما به آن نمی‌رسد! بال سبزش فرهنگ انتظار مهدی موعود است و بال سرخ اش شهادت طلبی که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فناناپذیر کرده است ، این پرنده علاوه بر این دو بال دارای محافظی به نام ولایت فقیه است که آن را از حوادث خطرناک حفظ می‌کند"

خداوندا بغض و کینه‌ی انقلابی را از ما مگیر.

۰ ۰ ۶ دیدگاه

صلاحدیدت را به دریا بریز، سلاح را بردار و به جمجمه‌ات شلیک کن!

حق بگوییم حتی اگر تلخ باشد!

ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) برای تجدید بنای کعبه هیچ کس را مورد استعمار قرار ندادند.

امروز می‌خواهیم در مورد گردن کلفت های پدرسوخته صحبت کنیم و رفتارشان در مقابل توزیع عادلانه‌ی ثروت. توزیع عادلانه‌ی ثروت حرص بعضی‌ها را بدجوری در می‌آورد. یکی از حرف‌های شدیداً مفتی که زده می‌شود این است یارانه «رواج خوردن و خوابیدن است!» و چه قدر سیاه است صورت بعضی‌ها که این حرف را می‌زنند!

یارانه موجب می‌شود که بعضی از چرخه‌های ظالمانه شکسته شود. معلوم است کارگری که عمر و جوانی را داد تا «هیچ» درو کند هرگز نباید به روند ظالمانه‌ی جاری ادامه دهد و مدل «دیوار چین» و «اهرام ثلاثه»‌ی لعنتی باید یک روزی متوقف شود. یعنی چی؟ کارگران فرو دست بمیرند تا گردن کلفتان در جامعه‌ی ایده‌آل خودشان همیشه فرسنگ‌ها از تحریم و رکود و تورم جلوتر باشند و لباس فخر بپوشند و فرو دستان، خودشان را «احمق» و «بی‌سواد» بپندارند و آرزوی مرگ کنند؟ و دستمزد آن‌ها را جوری تعیین کنیم که فقط نمیرند و ترجیحاً در سال دوم بازنشتگی بمیرند!

یارانه‌ی تولید که این همه حرف از آن زده می‌شود مگر در غیر از قالب نهاده‌های انرژی مفت که به صنایع بی خاصیت ما سال‌های متمادی بی حساب و امروز با حساب پرداخت می شود قابل پرداخت است؟ تسهیلات کم بهره که خوب به اهلش همیشه داده شده است!!

یارانه همیشه پرداخت شده است. آیا در گذشته یارانه منجر به هرچه بیشتر خوردن و خوابیدن و فربه شدن طبقات خاصی نشده است؟ اینکه یک کارگر فرش باف که تمام عمر مثل یک ماشین کارکرده است بتواند مقابل کارفرمای گردن کلفت از خدا بی خبر قامت راست کند و نگران گرسنه ماندن خانواده اش نباشد گامی به جلو نیست؟ اکنون فقط فهرست یارانه گیرندگان مورد بازبینی است. چرا بعضی‌ها این قدر شلوغ می‌کنند، آیا دغدغه‌ی آن ها واقعاً «تورم» و رشد نقدینگی است؟

من تصور می‌کنم با مبلغ فعلی یارانه‌ها - البته قبل تورمی که اتفاق افتاد - می‌شد زیر بار ظلم نرفت ولی روزی یک وعده غذا خورد. روزی یک وعده غذا شاید خنده دار باشد، اما باید بدانید که این خود در برخی کشورها یک تعریف از «خط فقر» است.

اینکه کارگران یک کارخانه چند ماه حقوق نگیرند ولی همچنان از بدبختی و ناچاری و نه عشق و علاقه به مرام و اخلاق کارفرمای مسلمان و دیندار خود، به کار ادامه دهند چه مفهومی دارد؟ اگر کارخانه‌ای نتواند اقتصاد کند، چرا نیروهای متخصص آن نتوانند به رقیب اش مهاجرت کنند؟ اینها خیلی مرتبط «نظام تأمین اجتماعی»، «بیمه»، «یارانه‌ها» و «ارزش انسان» است و دعوای اصلی سر همین آخری است.

یارانه‌ای که در گذشته استمرار خور و خواب و گسترش طولی و عرضی طبقه‌ی پول داران همیشه بی پول و گردن کلفتان ثروت اندوز ـ که هر از چند گاهی ثروت های مخفی شان چون دم خروس بیرون می‌زند ـ را تضمین می‌کرد، توزیع عادلانه‌اش امروز برای خیلی‌ها مسئله شده است.

* حرف زیاد است، توان نوشتن است که کم است.

۰ ۰ ۴ دیدگاه

بانک تجارت

بانک تجارت
بانک هزاره ی اول!
۲ ۰ ۴ دیدگاه

باران‌های نقره‌ای

«باز باران»

مجدالدین میرفخرایی معروف به گلچین گیلانی

 باز باران

با ترانه

با گهرهای فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شیشه تنها

ایستاده در گذرها

رودها راه اوفتاده

 

شاد و خرم                       

یک دو سه گنجشگ پرگو

باز هر دم

می پرند این سو و آن سو

 

می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی

ادامه مطلب
۱ ۰


وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.