۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

فروردین 93

۰ ۰ ۰ دیدگاه

تشریف نمی آورید؟

سال 92 می رسد کم کم به آخر هایش

آقا!

تشریف نمی آورید؟

ما لیاقت نداریم؟

پرونده مان سیاه است؟

می دانیم

خودمان را به ندانستن زده ایم

شرمنده ایم

اما

«در نامه‌ی ما سیاه رویان / امضای عنایت علی (ع) سبز» است

به جان پدر این امت قسمتان می‌دهیم

به جان آن دو کلمه‌ی نور

که خودت دست ما را بگیری

و بعد بیایی

ما تهی هستیم

جز حب علی (ع) چیزی نداریم

که آن هم هزار رنگ دارد

کار ما بالا گرفته است

تب شما را داریم

عمر ما دارد طی می شود

«نه کوششی» «نه صفایی»

خدا نکند بیایی و ما خجل باشیم

نه!

بیا

آبرویم را بریز

اما

دستم را بگیر

چه کنم

که تو و پدرانت را اهل ریختن آبرو ندیدم

اما

چه کنم

التهاب انتظار دانایان و پارسایان

در روح پر گناه من هم اثر دارد

شرمنده ام

اما جز دعا و بکاء سلاحی ندارم

سلاحم کند است

گناه زیاد دارم

بیا

دستم را بگیر

بیماری روحم را مداوا کن

بگذار

تا روحم

برای خاک مقدمت فدا شود

خاک مقدمت حکما مجرد تر است از

روح من زمینی

ای فاتح آسمان

بیا

دستت را بگذار روی دلم

عمرم فدای یک لحظه عمر تو

بنفسی انت و اهلی و مالی

شرمنده ام

ساکتم

لالم

خجلم

بیا

۱ ۰ ۰ دیدگاه

چیز دیگر

دیوان شمس، غزلیات، قسمت دوم

همه‌ی ابیاتش را یادم نبود، بعضی هاش خیلی زیبا هستند.

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده ام

دل را ز خود برکنده ام با چیز دیگر زنده ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده ام

دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده ام

امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده ام

من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده ام

از کاسه استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه ها لیسیده ام

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده ام

در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده ام

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده ام

چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده ای من صدصفت گردیده ام

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیده ام

من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفص خیزیده ام

زیرا قفص با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده ام

در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام

چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده ام

پوسیده ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده ام

نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه ها پوشیده ام

پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده ام

تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده ام

عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده ام

خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده ام

هر غوره ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی لذتی در خویشتن چغزیده ام
۰ ۰ ۱ دیدگاه

مصاف

بالأخره مصاف را دیدم. همه‌اش مانع پیش می‌آمد. چه کرده این حاج علی عبدالوهاب، رفیق جونجونی ما!

حقیقتاً لذت بردم از دقت این اثر، از تهی بودنش از مجیز گویی، از بررسی خاستگاه اتفاقات و جریان‌های سیاسی و ادب و نزاکتی که در بررسی جریانی که حداقل در مقاطعی با انقلاب اسلامی دشمنی کرده است.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

ورق پاره

امام خمینی (رحمة الله علیه):

25 تیر ماه 1361


... ملت ایران به پیروى از قرآن کریم و اسلام بزرگ، راه چاره را یافت و رژیم امریکایى پهلوى را پس از فریادها و اعتصابها با مشت و دندان در مقابل تانکها و مسلسلها از پاى درآورد، و صدام جنایتکار و حزب مشرک او را با ایمان و قیامِ لله از پاى درآورد، و صدام بلند پرواز را که لاف سردارى قادسیه میزد به دریوزگى و ذلت کشاند، و تمام توطئه ‏ها را با هدایت الهى در نطفه خفه کرد. و اکنون نیز از پاى نمی نشیند تا آنچه از روز اول به عنوان غرامت و براى تأدیب مجرم خواست جامه عمل پوشد، و تصمیمات شوراى امنیت و سازمانهاى بی ارزش را جز ورق پاره‏هایى در خدمت «وتو» کنندگان نمی داند...


صحیفه امام، ج‏16، ص: 381

خودتان می‌توانید در اینجا ببینید

۰ ۰ ۰ دیدگاه

شعر زیبایی از مدهوش

خواستم جرعه‌ای غزل گویم

به امید تسلّی غم یار

دیدم اما شده ز داغ فراق

مابقی را در وبلاگ خودش بخوانید

madhoush.blog.ir

۰ ۰ ۰ دیدگاه


وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.