دوچرخه

دوچرخه

دوست داشتم، دوچرخه‌ام را که سال قبل دزد برد، هنوز می‌داشتم

با آن می‌رفتم به این سو و آن سو در تمام بهار و اوایل تابستان

عشق می کردم

کله‌ی کودک درونم باد می خورد

کاهلی از بدنم می رفت

و نشاط به چهره‌ام بر می گشت

--

کاش می شد یک دوچرخه‌ی سبکِ خوب مهندسی شده‌یِ کوهستان می داشتم

تا با آن کلی تبلیغ کنم

و کم‌کم تعداد دوچرخه سوار‌ها زیاد می‌شد

--

شب ها می شد

با عضوی از گروه دوستی

یا خانواده

رفت دوچرخه سواری

--

می شد بعضی وقت ها را

که غمگین در خانه نشسته ایم

صرف تعمیر و تمیزکاری دوچرخه کرد

--

می شد خندید

و از زمین نخوردن خدا را شکر کرد

--

مگذار زمین بخوریم

تو شاهدی

ما این دوچرخه را

فقط برای خودمان نمی خواهیم

۰ ۰
۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

یکی از رفقا

۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۸
انشاا... زمین نمی خوری داش مصطفی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.