دوچرخه
دوست داشتم، دوچرخهام را که سال قبل دزد برد، هنوز میداشتم
با آن میرفتم به این سو و آن سو در تمام بهار و اوایل تابستان
عشق می کردم
کلهی کودک درونم باد می خورد
کاهلی از بدنم می رفت
و نشاط به چهرهام بر می گشت
--
کاش می شد یک دوچرخهی سبکِ خوب مهندسی شدهیِ کوهستان می داشتم
تا با آن کلی تبلیغ کنم
و کمکم تعداد دوچرخه سوارها زیاد میشد
--
شب ها می شد
با عضوی از گروه دوستی
یا خانواده
رفت دوچرخه سواری
--
می شد بعضی وقت ها را
که غمگین در خانه نشسته ایم
صرف تعمیر و تمیزکاری دوچرخه کرد
--
می شد خندید
و از زمین نخوردن خدا را شکر کرد
--
مگذار زمین بخوریم
تو شاهدی
ما این دوچرخه را
فقط برای خودمان نمی خواهیم
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.