پیرمرد دانا

پیرمرد دانا

امروز در اتوبوس پیرمرد دانایی را دیدم

از ونک تا چهار راه ولی عصر

که با آن همه سنش هنوز کنجکاوی را در خود نکشته بود

می‌پرسید

این اتوبوس‌ها بعضیی هاشون خصوصی هستند که هیچ، اما آنهایی که دولتی هستد وقتی مثلاً کارت بلیط همراهت نباشد، راننده برای چی پول می گیرد؟

به خدا قسم خیلی بار این سوال را از خودم پرسیده بودم

زندگی روزمره آدم را خنگول می کند

با این همه زندگی در تهران

هنوز افسرده نشده بود

خاطرات خیلی با حالی داشت

از این که خیابان ولی عصر در گذشته چه بوده

و خاطره جالب از زلالی آب جوب

می‌گفت کارگر های ساختمانی که در سال‌های دور اینجا کار می‌کردند، آبگوشت می زندند برای ناهار. آب که می‌خواستند بخورند کاسه‌ی آب را از آب زلال جوی خیابان ولی عصر پر می‌کردند. قسم می‌خورد به خاک پدرش.

 

۰ ۰
۲ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۲)

توسط:مهدی ادیب

۱۱ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۲۹
این آب جوب ولی عصر از اون حرفا بود.البته اگر حساب کنی اون روزا طرفای تجریش به بالا دیگه دهات محسوب میشده و احتمالا دبی آب جوب ولی عصر هم به اندازه ی عرض جوب بوده. و البته احتساب قدرت هضم شکم مردمان زحمت کش آن زمان رو هم اضافه کنی میشه گفت ادعای قابل باوریه در پناه حق باشی مصطفی

توسط:دیانی

۱۳ خرداد ۹۰ ، ۲۳:۳۰
تا نگویی نیامدم؛ آمدم ای عزیز جان!به سلامتی بچه های قدیم که با ذغال برای خودشون سبیل میذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های حالا که ابروهاشونو ورمیدارن تا شبیه ماماناشون بشن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.