امروز در اتوبوس پیرمرد دانایی را دیدم
از ونک تا چهار راه ولی عصر
که با آن همه سنش هنوز کنجکاوی را در خود نکشته بود
میپرسید
این اتوبوسها بعضیی هاشون خصوصی هستند که هیچ، اما آنهایی که دولتی هستد وقتی مثلاً کارت بلیط همراهت نباشد، راننده برای چی پول می گیرد؟
به خدا قسم خیلی بار این سوال را از خودم پرسیده بودم
زندگی روزمره آدم را خنگول می کند
با این همه زندگی در تهران
هنوز افسرده نشده بود
خاطرات خیلی با حالی داشت
از این که خیابان ولی عصر در گذشته چه بوده
و خاطره جالب از زلالی آب جوب
میگفت کارگر های ساختمانی که در سالهای دور اینجا کار میکردند، آبگوشت می زندند برای ناهار. آب که میخواستند بخورند کاسهی آب را از آب زلال جوی خیابان ولی عصر پر میکردند. قسم میخورد به خاک پدرش.
دیدگاهها (۲)
توسط:مهدی ادیب
۱۱ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۲۹
توسط:دیانی
۱۳ خرداد ۹۰ ، ۲۳:۳۰