صفحه 85، پاسپورتم را که بگیرم

صفحه 85، پاسپورتم را که بگیرم

 ذهنِ عیّاشی دارم، حال که می کند نمی گذارد بخوابم. کتاب جانستان کابلستان را که می خوانم، ذهنم حال می کند، عشق می کند، پدرسوخته، نمی گذارد بخوابم، چند جایش را دلم می خواست تایپ کنم، دیدم هی تعداد این چندجا دارد زیاد می شود.

زندگیِ عجیبی است، نویسنده ای باشد که هرچه تو دوست داری بنویسد و برای من حکماً امیرخانی این گونه است. خدا را شاکرم برای وجودش.

پاسپورت را که بگیرم، بعد از زیارت کربلا و نجف و کاظمین، حکماً می روم به مزار، به افغانستان، هر دیدی یک بازدیدی دارد؛ نگاه کارگران کارواش در ذهنم مانده و آن پسری که در سیستان و بلوچستان درس خواندنش ممنوع بود.

تا صفحه ۸۵ خوانده ام.

۰ ۰
۲ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۲)

توسط:مهدی ادیب

۲۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۵۰
من پاسپورت دارم ولی احتمالا کمی دیرتر اجازه ی خروج پیدا کنم. کارت پایان خدمتم رو که گرفتم میام با هم بریم مزار.بیا بریم به مزار ملا ممد جان.مزار مولا علی آن شاه مردان...

توسط:بنده ای از شهر باران های نقره ای

۰۴ خرداد ۹۰ ، ۲۳:۰۷
پیشنهاد می کنم قبل از سفر به کربلای معلا که به حق قطعه ای از بهشت است اگر مقاتل را خوانده اید ، کتاب زیبا ، سلیس و دلنواز (سقای آب و ادب) نوشته سید مهدی شجاعی را بخوانید . پس از بازگشتم از کربلای معلا این کتاب ارزشمند روانه بازار شد درست سال پیش و من با خواندن سطر سطرش اشک ریختم ...... * ای کاش دوباره بوسه بر خاک کربلا نصیبمان شود *التماس دعا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.