نیروگاه قم 2 و پایانی

نیروگاه قم 2 و پایانی

از قم زودتر از وقتی که پیش بینی می کردم آمدم.

روز آخر کبابی داشتیم، نصفش مرغ و نصفش گوشت. نمی دانم اسم آن هم کباب بختیاری می شود یا نه.

در آزاد راهِ خلوتِ تهران ـ قم خیلی حال می داد که به سمت راست نگاه کنی، یک آبی روشن بسیار زیبا از نزدیکی تا دور دستها ریخته شده بود.

در آن دشت های به ظاهر بی آب و علف باران آمده بود و زیبایی عجیبی بخشیده بود. به قول طرف، به صحرا شدم عشق باریده بود.

آب ِ قم، حداقل شهر قم، دیگر شور نبود. خدا رو شکر.

در نیروگاه با رفقای جدیدم خیلی گرم شدیم، گفتند هر وقت دلت خواست زنگ بزن بیا.

می روم، وقتِ بارشِ دیگرِ عشق.

۰ ۰
۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.