۰۸ آذر ۱۳۹۲ ، ۱۱:۴۸
مصطفی حسن پناه
فضل خدا
شعری از سعدی
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ | یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟ | |
آن صانع قدیم که بر فرش کائنات | چندین هزار صورت الوان نگار کرد | |
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان | از بهر عبرت نظر هوشیار کرد | |
بحر آفرید و بر و درختان و آدمی | خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد | |
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت | اسباب راحتی که نشاید شمار کرد | |
آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت | احمال منتی که فلک زیر بار کرد | |
از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد | وز قطره دانهای درر شاهوار کرد | |
مسمار کوهسار به نطع زمین بدوخت | تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد | |
اجزای خاک مرده، به تأثیر آفتاب | بستان میوه و چمن و لالهزار کرد | |
این آب داد بیخ درختان تشنه را | شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد | |
چندین هزار منظر زیبا بیافرید | تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد | |
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس | هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد | |
شکر کدام فضل به جای آورد کسی؟ | حیران بماند هر که درین افتکار کرد | |
گویی کدام؟ روح که در کالبد دمید | یا عقل ارجمند که با روح یار کرد | |
لالست در دهان بلاغت زبان وصف | از غایت کرم که نهان و آشکار کرد | |
سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟ | جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد | |
بخشندهای که سابقهی فضل و رحمتش | ما را به حسن عاقبت امیدوار کرد | |
پرهیزگار باش که دادار آسمان | فردوس جای مردم پرهیزگار کرد | |
نابرده رنج گنج میسر نمیشود | مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد | |
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت | دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد | |
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی | جای نشست نیست بباید گذار کرد | |
دارالقرار خانهی جاوید آدمیست | این جای رفتنست و نشاید قرار کرد | |
چند استخوان که هاون دوران روزگار | خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد | |
ظالم بمرد و قاعدهی زشت از او بماند | عادل برفت و نام نکو یادگار کرد | |
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست | محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد | |
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند | بازی رکیک بود که موشی شکار کرد | |
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم | کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد | |
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست | بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد | |
وین گوی دولتست که بیرون نمیبرد | الا کسی که در ازلش بخت یار کرد | |
بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج | چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد | |
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید | بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد | |
سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر | چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد | |
هر بندهای که خاتم دولت به نام اوست | در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد | |
بالا گرفت و دولت والا امید داشت | هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد | |
شاید که التماس کند خلعت مزید | سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد |
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.