دعایت میکنم
برادر
دعایت میکنم
که در زندگی ات به آدمهای عوضی بر نخوری
و اگر برخوردی به تو گزندی نرسد
و اگر رسید به نحو مقتضی جبران شود
---
دعایت میکنم
که در زندگیات به لقمهی حرام بر نخوری
و هرگز به کسی برای تحصیل آن کمک نکنی
---
دعایت میکنم
که دشمنانت خوار و رسوا باشند
و جز برای حق با کسی دشمنی نکنی
---
دعایم کن
که دعاهایی که در حق تو کردم
در حق خودم هم مستجاب باشد
آیین سروری
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند | نه هر که آینه سازد سکندری داند | |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست | کلاه داری و آیین سروری داند | |
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن | که دوست خود روش بنده پروری داند | |
غلام همت آن رند عافیت سوزم | که در گداصفتی کیمیاگری داند | |
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی | وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند | |
بباختم دل دیوانه و ندانستم | که آدمی بچهای شیوه پری داند | |
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست | نه هر که سر بتراشد قلندری داند | |
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا | که قدر گوهر یک دانه جوهری داند | |
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد | جهان بگیرد اگر دادگستری داند | |
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | که لطف طبع و سخن گفتن دری داند |
آقا به خدا ما
آقا به خدا ما
سر در توبرهی هیچ پدرسوخته ای نداریم
حتی از بیت المال هم حقوق نمی گیریم که بخواهد برسد به یکی از قوای سه گانه یا جاهای دیگر
ما هیچ نفعی نداریم
مگذار از دود این آتش به چشم ما برود
ما
نه شاه دوست هستیم
نه مافیا
نه محزب
نه استوانه
نه فرزند ملت
نه مقنن
نه قاضی
نه سردار
نه امیر
نه مدیر کل
نه وزیر
نه سرپرست
نه نماینده
نه رییس
نه باطل کننده
نه ارتقا دهنده
نه فامیل
نه برادر
نه مشاور
نه قوه
نه مجلس
نه دولت
نه زمین خوار
نه «از اولش ثروتمند»
نه ....
خودمان را به شما سپرده ایم
آنهایی را که کشتی مان را سوارخ می کنند
به دست «ناخدا»
به دریا بریز
خاطرهی روز دفاع محمد
زمان پایان نگارش:
روز 13 ام مهر سال 1390
ساعت 22:37
شب، بلدوزر تا نزدیکهای صبح، خانهی کلنگی را زیر و زبر میکرد، کامیون از پس کامیون میآمدند و پر میشدند و میرفتند. من ارتعاشات را عمیقاً حس میکردم ذهنم میلرزید، دلم میلرزید و جسمم هم.
صبح بیدار شدم، پس از خواب ناقص، صبحانهی ناقصی خوردیم با محمد و مرتضی، خرت و پرتهای محمد را بار ماشین خاک گرفتهام کردیم و تاختیم در خیابان قدس، خیابان پور سینا و خیابان شانزده آذر، یکی از دربهای غربی دانشگاه تهران خوراکیها را خالی کردم و به سرعت با محمد و مرتضی خداحافظی کردم. به سمت ولنجک گریختم، از خیابان ادوارد براون، کارگر، قدر، جمال زاده و در نهایت چمران شمال.
محمد دفاع کارشناسی ارشدش ساعت ۷ و نیم صبح بود، در مورد بررسی تونلهای سگمنتی در لرزه های 1g ساعت هفت و نیم مرا یاد بهادری نژاد میانداخت و نسیم پیروزی آن روز خوبتر به مشامم میرسید. رسیدن به جلسه دفاع هم اقبالی است که من نداشتم، رفتم برای گرفتن کارت دیدار با رهبر.
شب، آخرهایش اس ام اس زدند که کارت را صبح بیایید و از سالن اجلاس سران بگیرید، بر خلاف سال قبل که رفتم دم بیت و کارتم را گرفتم، امسال از غداری روزگار ترسیدم و کوبیدم و گرگ بیابان شدم تا رسیدم و گرفتم و نفسی چاق کردم.
برگشتنا، مهدی عطایی با من بود، کیفش را در منزل گذاشتیم، بی موبایل و وسایل اضافه، رفتیم خیابان فلسطین جنوبی. اتومبیل را خیابان کارگر شمالی، خاک گرفته و خسته، میان یکی از مستطیلهای سفید بزرگ، رها کرده بودم.
بعد از عبور از لایههای امنیتی، پذیرایی با شیرینی و شربت آبلیمو، جیگر آدم را خنک میکرد، عشق کردم، گرسنه بودم. پس از مختصری مولودی خوانی، رهبر آمد. شاکر نژاد درخشید و حرفهای بچهها آغاز شد.
هر چند گاهی به نظرم نا صحیح، اما حرفهای بچههای از حرفهای نخبههای پارسال بهتر بود، هر چند حرفهایی داشتم که بگویم، اما امسال داوطلب نبودم، تا در آن فرصتی که شاید فقط یک بار دست دهد، حرفهای پختهتری بزنم و آن حرفهایی که دیگران ظرفیت شنیدنش را ندارند، مکتوب دستِ آقا بدهم.
به نظرم حاشیه نگاری برکت کلام را میبرد، فقط بگویم که به نظرم مکرر خواستن اموال کسی از سوی دیگران در کارش خلل ایجاد میکند. اصل کلام را در farsi.khamenei.ir بخوانید.
از حرفهای رهبر، تشجیع شدم و برای بهتر زندگی کردن و مجاهده علمی، روحیه گرفتم. خیلی تیز نگاه کردم و خیلی لطیف گوشیدم. پیام را گرفتم و یک سال، پر انرژی، به لطف الهی خواهم راند، از رهبر برای سخنانش در صبح روز چهارشنبه 13/7/90 تشکر میکنم.
پس از پایان دیدار، سینا پرستگاری را دیدم پس از هفت سال، و خیلی خوشحال شدم، هر چه دوستهای آدم قدیمیتر میشوند، آدم پیرتر میشود.
رسیدیم منزل، ظهر، مهدی عطایی را بدرقه کردم. مرتضی لِه، خوابیده بود با لباس. محمد در دانشگاه تهران به افاضات اساتید گوش میداد. بلدوزر قلع و قمع شده بود، در اتاقم را بستم و خوابیدم ـ گورِ پدر دنیا و مافیها.
بابا مسلمون! این قدر دهن دولت رو سرویس نکنید!
میای می نویسی! که ارز و دلار بالا رفته وا مصیبتا! بعد خودت می نویسی که وای چرا پایین اومده!
میای می گی رشد قارچ گونه موسسات مالی و اعتباری خوب نیست! بعد میان ببندن مغازتونو! می گی غیر کارشناسی و غیر شرعی است! موقع خرید و انبار کردن ارز و سکه! خمس ارز (سر سال خمسی) و زکات سکه رو پرداخت می کنی؟
میای می گی حباب سکه و ارز! بعد روز تعطیل خودت از افزایش نرخ ارز خبر می دی!
خلاصه خیلی چیزا می گی!
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.