12 سال بعد
عینکم را نوروز 95 گُم کردم. یعنی گُم که نه! افتاد جایی که دیگر در دسترس نبود! مدتی بود که دوباره میزدمش بیشتر به خاطر فشار زیاد کار و نیاز به کار با نوشتهها و رایانهها. این مدتی که نبود خیلی سخت گذشت تا این که بالأخره عزمم را جزم کردم و رفتم دنبال معاینه و عینک جدید. اوّل تماس گرفتم با یک جایی در محلهی خودمان و بعد هم کمی پرس و جو کردم؛ در نهایت امّا رفتم یک جای دیگر. جایی که از آن خاطره داشتم. خاطره که میگویم الزاماً خاطرهی خوب یا بد نیست بلکه خاطرهای که در ذهنم مانده باشد.
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.