مبعث
عید مبعث مبارک باد!
شعر معروفی که بسیار زیباست و من خیلی آن را دوست دارم سروده جمال الدین عبد الرزّاق اصفهانی است. کودک که بودم برایم پدرم همین شعر را به عنوان لالایی می خواند.
به نقل از تبیان شعر را بخوانید و برای شاعرش هم فاتحه ای نثار کنید.
جمالالدین عبدالرّزاق
وفات 588 هـ
جمالالدین اصفهانی فرزند عبدالرزّاق شاعر قرن ششم هجری قصیده سرای معروفی است. وی زرگر و نقشبند نیز بوده است. بیشتر عمر جمالالدین در اصفهان گذشت. گویا به آ ذربایجان و مازندران نیز سفری کرده. جمالالدین اصفهانی مدایحی درباره فرمانروایان زمان خود: آل صاعد و آل خجند و آل باوند و آل سلجوق سروده است. وی چهار فرزند داشته که از آن میان کمالالدین اسماعیل شاعری نامور و همسنگ پدر و به عقیده برخی بالا تر از وی بوده است. شعر جمالالدین اصفهانی خالی از تکلّف و روان است. دیوان شاعر در سال 1320چاپ شده. شاهکارش ترکیببندی است در نعت رسول اکرم(ص) که در این جا نقل میشود.
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه عرش تکیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشکسته ز گوشه کلاهت
هم عقل دویده در رکابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ کبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسک گردن سمندت
شب طرّه پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاک حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع خاک پایت
عقل ار چه بزرگ طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد که رقیب جان خرد کرد
نام تو ردیف نام خود کرد
ای نام تو دستگیر آدم
وای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت کلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمدّیت میمی
حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مکرّم
از امر مبارک تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم
کونین نوالهای زجودت
افلاک طفیلی وجودت
ای مسند تو ورای افلاک
صدر تو و خاک توده حاشاک
هرچه آن سمت حدوث دارد
در دیده همّت تو خاشاک
طغرای جلال تو لعمرک
منشور ولایت تو لولاک
نه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاک
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاک
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه خاک
تو کرده اشارت از سرانگشت
مه قرطه پرنیان زده خاک
نقش صفحات رایت تو
لولاک لما خلقت الا فلاک
خواب تو ولا ینام قلبی
خوان تو ابیت عند ربّی
ای آرزوی قدر لقایت
وای قبله آسمان سرایت
در عالم نطق هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای که خواجهای غلامت
هر جای که خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت
جاندار وی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته سپهر و انجم
برنامده ده یک عطایت
بر شهپر جبرئیل نه زین
تا لاف زند ز کبریایت
بر دیده آسمان قدم نه
تا سرمه کشد ز خاک پایت
ای کرده بزیر پای کونین
بگذشته زحد قاب قوسین
ای حجره دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطّر
ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذکرها مزوّر
بینام تو وردها مبتّر
خاک تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب کوثر
ای از نفس نسیم خلقت
نه گوی فلک چو گوی عنبر
از یعصمکالله اینت جوشن
وز یغفرک الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوثگوباش
عالم همه خشک یا همهتر
تو فارغی از وجود گوشو
بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائکه بریدت
سرخیل مقرّبان مریدت
ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقل گرهگشای معنی
در حلقه درس تو نوآموز
ای تیغ تو کفر را کفن باف
نعلین تو عرش را کله دوز
ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ کسوت شب
وز روی تو نور چهره روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سرخیمه جلالت
در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا
آیینه معجز تو امروز
ای گفته صحیح و کرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح
هر آدمیی که او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضولگوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا کرد
نادانی کرد و ناسزا گفت
زان گفته و کردهگر بپرسند
کز بهر چه کرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عدّت او
کفّاره هر چه کرد یا گفت
تو محو کن از جریده او
هر هرزه که از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
حق بگوییم
و آنهایی که مظلوم را نومید می کنند یا خود عمله ی ظالم اند
و یا دوستی شان دوستی خاله خرسه است
التماس دعا
دعا کنید که گره های ما هم باز بشوند
نکاتی از سفر به حجاز
معماری و ترافیک:
در حجاز پنجرهها را کوچک میسازند تا انتقال حرارت با محیط داغ پیرامون اندک باشد. هیچ ساختمانی تراس ندارد.
در مکه و مدینه موتور سیکلت بسیار کم است. پلیس موتور سوار دیدم و خیلی از مردم که دوچرخه داشتند.
در سرمایش هوای محیط باز در مدینه از سرمایش تبخیری استفاده میگردد. اما در مکه رطوبت هوا بیشتر است و این راه مؤثر نیست.
سرعت حداکثر در بلوار های مکه 80 کیلومتر بر ساعت است.
با عنایت به حجم تردد و دمای بالای هوا و زمین باید گفت که کیفیت رو سازی در خیابانها و جاده های عربستان بسیار بهتر از ایران است.
تاکسی و اتومبیلهای شخصی بسیار جدید هستند و این مانع آلودگی صوتی و آلودگی بیشتر هوا شده است.
دمای بالای چهل درجه در مکه و مدینه طبیعی است.
کرایهی تاکسی در مکه و مدینه از تهران ارزانتر است.
در مکه که شهری کوهستانی است بسیاری از قسمتها که کوه تراشیده شده است تا بنایی ساخته شود، محل تراش با کیفیت خوبی شات کرت شده است.
ساخت و ساز بسیار اصولی انجام میپذیرد، مثالهای زیادی برای این امر وجود دارد. یکی را بگویم کامیون حمل بتن آماده که حرکت میکرد با سرعت بسیار کم، کسی به پشت چرخهایش آب میپاشید که خاک بلند نشود.
در مدینه و مکه عمدتاً شورلت، فورد، تویوتا و نیسان حضور دارند هیوندا، هوندا و کیا هم خیلی کمتر هستند. اتوبوسها بیشتر بنز و ولوو هستند اثری از اتومبیلهای فرانسوی وجود ندارد.
موقعیتهای رانندگی که در ایران آنها را تصادف قطعی تلقی میکنیم در عربستان لزوماً به تصادف منتهی نمیشوند!
ارتباطات:
سرعت اینترنت بد نیست، برای ما ایرانیها یک مزیت دیگر نبود تحریمهای اینترنتی است!
پایگاه اینترنتی حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری در حجاز غیر قابل دسترسی است.
بر خلاف تصور عامه همواره استفاده از سیم کارتهای اپراتور های عربی به صرفه نیست، این سیم کارتها معمولاً فقط برای ارتباط زائران با هم در خاک عربستان اقتصادی هستند. بعضاً برخی افراد که حوصله و دانش بیشتری داشتند از سرویسهای ارزش افزوده برخی اپراتور های عربی استفاده میکردند که این امر را برایشان اقتصادی میساخت.
نکات زیارت و حج:
به نظر حقیر مدینه بعد بودن از مدینه قبل بودن بهتر است. اینکه به عنوان لباس ندوخته از حوله استفاده میشود در گرمای داغ تابستان اصلاً به صلاح نیست و استفاده از ملحفه بهتر است.
برج جدیدالتأسیس و مرتفعی که مشرف به کعبه است در حقیقت رقیب بصری این خانه است. اشاره میکنم که در زمان حضور در مسجدالحرام نگاه کردن به کعبه مستحب است و من افراد بسیاری را دیدهام که به این برج نگاه میکنند. اولین باری که این برج را دیدم ترسیدم و اکنون هم مطلقاً احساس خوبی به آن ندارم.
مردم شناسی و جغرافیا:
اتباع عربستان سعودی علی رغم تصور خیلی از ایرانیها چاق نیستند و افراد چاق زیاد در کوچه و خیابان و مسجد دیده نمیشوند.
فاصلهی جده تا مدینه حدوداً در شش ساعت طی میشود. مدینه تا مکه حدود 5 ساعت راه است و جده تا مکه حدود دو ساعت.
ایرانیها جدا از اینکه کلاً خوب خرید میکنند انصافاً حق هم دارند بازار عربستان را بهتر از بازار ایران بدانند، یعنی با احتساب هر ریال عربستان 500 تومان ـ یعنی حتی 30 تومان بیشتر از بازار آزاد ـ اجناس با کیفیت مشابه با بازار ایران را ارزانتر میتوان خرید. دلیل این امر برای من واضح نیست، اما خوب به قول سید ایرانیها در بازار به سود کمتر از 100 درصد راضی نمیشوند! به خاطر همین بازار ایران مسموم است. گستردگی اجناس هم در خور توجه است.
در مورد تفاوتهای مذهبی:
فقط همین قدر میتوان گفت که الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابیطالب (ع)
در مورد کبوتران بقیع باید گفت که فکر میکنم اگر برای تکریم بودند تا حالا آخرینشان هم کشته شده بود، انگار کاربری اصلی آنها ایجاد کردن گرد و خاک به علت بال زدن نزدیک زمین است این خیلی زیرکانه زائران را فراری میدهد. اگر برای تکریم بود باید در مسجدالنبی که در مجاور بقیع هم هست باشد که اثری از کبوترها در مسجدالنبی نیست.
احساس من این است که یکی از دلایل ادامهی عمره، با توجه به این همه تیرگی روابط ایران و عربستان سعودی، پاسداری از برخی ارزشهاست که اگر وهابیون با آنها تنها گذاشته شوند، آنها را از بین میبرند.
پی نوشت: دوستان این پست را می توانند جرح و تعدیل کنند یا تکمیل نمایند.
ام البنین
جگرت آتش می گیرد
قبر زهرای اطهر را اگر ببینی
چه به سرت می آید؟
حلال بفرمایید
سلام
عازم سفری هستیم
حلال بفرمایید
اگر موجب ناراحتی شما شدیم و اگر حرف نا حق زدیم
اگر به وظایفمان درست عمل نکرده ایم
دعا کنید
که گره های ما هم باز بشوند
و ببینیم آنچه باید ببینیم
باشد که از این درخت گل
دامنی پر کنیم هدیه ی اصحاب را
یا علی
قیدار
امیرخانی عزیزم؛ کتاب قیدارت را خواندم! مثل همیشه لاجرعه! در طول پنج ساعت پیوسته! الآن احساسم این است که ممکن است ببینمشان! بنزین اگر تمام کنم، حکماً استرس می گیرم!
تمام قد از جا بلند می شوم و دست به سینه می گذارم ... تا در افق دور شود ... با گام هایی که هر کدام به قاعدهی یک آسمان است ...
نشر افق آخرین کتاب آقای امیر خانی را ـ قیدار ـ با قیمت نه هزار تومان می فروشد.
نظر علی عبدالوهاب درباره ی قیدار را که نقادانه است می توانید در اینجا بخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
قیدار، فیلم هندی امیرخانی
آقا قیدار امیر خانی را نخوانید! اگر به هوای من او، اگر به هوای بی وتن، حتی اگر به هوای ارمیا و ازبه میخواید قیدارو بخونید ، نخونید که عمیقا و شدیدا با هم متفاوتند. اگر به لحاظ فنی بی وتن زیر سایه من او بود، سایه ارمیا و ازبه هم شرف دارد به قیدار. خدا بیامرزه پدر و مادر فراستیو که این کلماتو اختراع کرد ..... آقا جون رمان قیدار در نیامده. هیچ چیش در نیامده. نه شخصیت ها نه فضا نه قصه. اساسا قصه ای در کار نیست. شخصیتها مقوایین و باور نمیشند و ارتباطی باهاشون برقرار نمیشه. قهرمان بازی های قیدار شخصیت اول فیلم خنده دار است و کاملا فیلم هندی وار.....
عمده رمانهای تولید داخل عین قیدارن. اکثرا نویسندگان زن و البته پرکار دارند و مشتریاشونم اکثرا دختران دانش آموز (عمده خوانندگان رمان). نمیدونم تا حالا این رمانها رو ورق زدید و تلاش کردید بخونیدشون یا نه. بنده توفیق! داشتم که تعدادی ازینها رو ورق بزنم و یکی از پرتیراژهاشون رو تا یک چهارم پایانی به زور بخونم. اکثر این به ظاهر رمان ها عاشقانه اند، فضایی دخترکانه (و نه دخترانه حتی) دارن و ملقمه ای از اعتقادات روشنفکرانه و فمنیستی و هزار جور چیز دیگه دارند نویسنگانشون. چند مولفه ثابت تو همشون هست از قبیل زنان مظلوم و ..... . ازین ها که بگذریم خصوصیت کاملا یکسان همه اینها آبگوشتی بودن و دره پیتی بودنشونه. مثلا میترا میره تو باغچه گل میشینه بعد تو رمان میگه " میترا بسان طاووسی که بال گشوده است" بعد نویسنده احساس میکنه تو کلی تو کف این تشبیهشی. یا مثلا مرد تو خیابون داره با زنش را میره هیچ اتفاق خاصی هم نیقتاده : " به سان عقابی تیز پرواز مراقب میترا بود" بعد تو باید همزمان هم بگی عجب تشبیهی عجب قلمی و خوش به حالش چه شوهری! اینه که جاهایی که باید گریه کنی میخندی جاهایی که باید بخندی نگاه میکنی و .... . قیدار اینگونه است. هم کودکانه نوشته شده و هم خواننده کودک(ن) فرض شده.
قیدار پر است از لحظاتی که قیدار فداکاری میکند، تو میخندی، قیدار فداکاری میکند تو نگاه میکنی، قیدار فداکاری میکند تو تلاش میکنی هر چه سریعتر ازین قسمت رمان عبور کنی. چرا چون در نیامده. چون توصیفات سر دستی انجام شده. تلاشی برای فضا سازی و باور مندی صورت نگرفته. چون امیر خانی به اندازه ای که برای رمانهای دیگرش زحمت کشیده اینجا نکشیده. لذا اگر هر فصل من او با ابتکارهایی جدید مواجه میشدی و در انتها در مواجهه با فصل خالی سر به دیوار میزدی اینجا تقریبا بلا استثنا هر جا که امیرخانی تلاش کرده تو را سوپرایز کند تو دستش را از قبل خوانده ای و از فضاسازی توی رمان که مثلا همه منتظرن یک اتفاقی بیفته حالت به هم میخورد. و وقتی ادا در می آورد و از علی فتاح من او هم در اینجا استفاده میکند، دیگر برایت صرفا اداست نه چیز دیگری.
از همان مواجهه با اتوبوس پر سرباز و ایده پفکی قیدار میفهمی که با رمان آبگوشتی مواجهی و اگر نام امیر خانی نباشد ادامه نمیدی خواندن را. سرباز ها شلوغ میکنند. سروان از توی رستوران ران مرغ بدست بیرون میاد میگه چه مرگتونه بعد قیدار میگه اتوبوس خراب شده طول میکشه شما رو با بنز میبریم برید یه تنی به آب بزنید تو حموم عمومی جلوتر( وسط جاده یهو حموم میکاریم که داستان پیش بره و مخاطب هم باید باور کنه) و بعد من میام دنبالتون. سروان هم انقدر احمقه که میگه باشه. سربازا رو ول میکنه. یهو احساس نیاز به حموم میکنه و همونجور ران مرغ بدست میره سمت حموم!! اونوقت اینجاست که دوست داری امیرخانیو بذاری جلوت فقط نیم ساعت نگاش کنی ببینی خودش خجالت میکشه یا نه. و رمان پر است ازین صحنه های بی مزه که با کلی فضاسازی پس و پیش تو باید بعد از خواندنشان حسابی سر کیف آمده باشی.
اگر در من او، مهتاب و علی و خواهر و برادرشون و تک تک اعضای خانوادشون، درویش مصطفی و حتی صاحب سوپری دریانی را میفهمیدی و درکشان میکردی و قلابی نبودند و تبدیل به شخصیت شده بودند اینجا تا آخر داستان هیچ شخصیتی را نمیفهمی. هیچ کدام از راننده ها را درک نمیکنی و برایت جدی نمیشوند. خود قیدار هم انقدر هندی میشود که دیگر حالت به هم میخورد ازش. (باورتان نمیشود که عین فیلم هندی ها قیدار چاقو میخورد به بازویش، ببخشید به عضله های بازویش و چاقو را در می آورد و خون "فواره" میزند و به پیرزن اجازه بستن زخم را نمیدهد و بعد برای اینکه پیزن نفهمد که قیدار است با یک دست موتور را میگیرد و تا خانه پیاده خود و موتور را میبرد!!!یا دستش را با دستبند به باربند ماشین پلیس که آژیر روش نصبه میبندن و بعد دستشو میکشه و آژیر و باریند و ... کنده میشه!!!) فقط آخوند داستان سید گلپاست که کمی با او ارتباط برقرار میکنی. که او هم در قسمتی از داستان در مواجهه با دختر بی حجاب قربانی بیان عقاید امیرخانی در مورد آخوند ایده آل میشود.
ایده مواجهه با اتوبوس سربازها مسخره است، ایده پر کردن ماشین از سیب در پاسخ به تجاوز به نامزد قیدار و ... مسخره است. ایده غذا پختن رو بروی ژاندارمری مسخره است. گذاشتن مقتل و حافظ و سعدی و مولوی در پی ساختمان هیئت برای محکم شدنش (به جای سنگ ریزه) مسخره است. خود لنگر و پناهگاه معتاد ها و .... سر تا پایش مسخره است. اینکه چند ماه هر روز آبگوشت بخوری مسخره است. اینکه اسم همه بچه های هاشم، هاشم باشد مسخره است. اینکه تو دادگاه بگی شکایت نداری بعد دادگاه بازم ادامه پیدا کنه مسخره است. اینکه آخر داستان عین فیلم هندی ها همه بدا برگردند و خوب بشند (صفدر و راننده تصادفی و ..) مسخره است. توصیفات مدیریت شهلای نابینا تو منزل مسخرست(کاملا طاووس و عقابیه اینجاش) . سه روز تو سرما خوابیدن قیدار و بعد ناگهان ترک کردن تمام معتادان مسخرست. گم شدن آخر داستان که نویسنده اسمشو گذاشته گمنامی مسخرست. جا پای سید تو سیمان مسخرست.و نعره کشیدن های قیدار که باعث سکوت همه میشه کلا تخیلیه! و خیلی خیلی زیاده این مسخره جات در رمان قیدار.
قصه ای ندارد بلکل رمان قیدار و مشتی نوشته جات است. و تنها نقطه مثبت قیدار کلمات و اصطلاحات و جملات طبق معمول نغز و بدیع امیرخانی است. مثلا اینکه فلانی انقدر استعداد داشت که یه آچار بهش میدادی از تو موتور میرفت از تو اگزوز در میومد قشنگه. یا به تاسی که فقط بقلاش مو داره و موهاش سفید شده بگی گلگیرات سفید شده قشنگه. یا آخوندی که مراسم ... سرون شاهزاده رفته بگی شیخ ... قشنگه. و ازین قشنگیها هم کم نداره قیدار. از شعر های پارکابی هم نمیشود تعریف نکرد. ولی آیا مشتی اصطلاحات قشنگ پشت هم رمان خوب میسازد؟! اعتبروا یا اولاالاقلام!
کمی هم محتوا. قیدار (جوانمرد) آرمانی امیر خانی باید پولدار باشد تا بتواند با اورت خرج کردن همه را نجات بدهد و تو آخر داستان از 10 تومانی های او حالت به هم بخورد. باید دور بازویش اندازه ران تو باشد تا چاقو اگر درونش رفت به سختی از لابلای عضله ها بیرون کشیده شود و در مواقع لازم کار ظلمه را با بازو بسازد. باید در رژیم آشنا داشته باشد تا بتواند دوستان مظلومش را نجات دهد. باید روشنفکر باشد و بعضی مواقع بتوان سوسن خانم آورد برای برو بچه ها بخواند و برقصد و حال کنند ملت و خودش فقط چون اهل این کارها نیست برود داخل. همه به درگاه او راه دارند حتی شاه هم روز قبل رفتن یه سر به لنگر او زده تا پناهش دهد..
چیزی که بسیار واضح است افول بسیار شدید امیرخانیست. طوری که تو با خواندن جانستان کابلستان بیشتر به جوانمردی فکر میکنی تا قیدار. نمیدانم چرا عجله داشته امیر خانی در درآوردن این رمان و شاید عجله نداشته و به اتمام رسیده خلاقیت و ابتکارات امیر خانی و زین پس باید شاهد کارهای ضعیفی ازو باشیم که فقط اصطلاحات قشنگی درونشان است.
وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسانها نکاتی هست که دستکم در ظاهر متناقض میرسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.