خاطراتم همچو باران

خاطراتم همچو باران

از راست: بادامچی، اشراقی و حاجی عبدالوهاب

اردیبهشت 88

۰ ۰
۵ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۵)

حسین شیرازی

۱۷ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۴
اااای..........یادش بخیر....
در ضمن اون پشتی فکر کنم بنده حقیره...
از راست: بادامچی، اشراقی ، شیرازی و حاجی عبدالوهاب

حسین شیرازی

۱۷ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۶
یکی از بهترین خاطرات دانشجوییم بود اون سفر 
واقعا دستت درد نکند آقا مصطفی

سیدسروش‌مهدی مویدی

۱۹ آذر ۹۱ ، ۱۷:۲۶
مصطفی جان، در مورد مطلبت نظر خاصی ندارم، جز این‌که یاد خاطرات خوبی افتادم. خدا خیرت بده.

اما...
سید حسین، من بین تو و امینی شک داشتم. ولی خب احتمال بیشتری می‌دادم که تو باشی.
اما حالا که تو داری می‌گی حتما بنده‌ی حقیره دیگه!
یادش به خیر حسین، چه جوکی تعریف کردی توی اون سفر...!

ضمنا به نظرم درست‌تر این بود که می‌گفتی «یکی از بهترین خاطرات دوران دانشجوییم...»، چون فکر نمی‌کنم خود اون سفر آن‌چنان بار علمی داشت. اگرچه بازدیدهای جالبی داشتیم از صنایع مختلف :دی

محمد جواد خیری

۱۹ آذر ۹۱ ، ۱۹:۵۱
سید خیلی بی تربیتی حالا یه راست یاد اون جک افتادی

مهدی ادیب

۲۰ آذر ۹۱ ، ۲۰:۴۱
ایول اولین سوالی که برای من پیش اومد این بود که نفر پشتی کیه! مخصوصا اینکه تابش آفتاب موهاش رو توی عکس خاکستری نشون میداد.
خدا خیرت بده مصطفی جان. دیشب با یه سری بچه ها و صادق داوودی رفتیم پارک اینها. کلی یاد خاطرات گذشته کردیم. انشالله یه قرار دیگه هم بذاریم دور هم ببینیمت.
.
تا که بیافته دندونهای شیری/ روی سرت میشینه برف پیری
توکل به خدا


وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.