عیدی خدا

عیدی خدا

روز عید قربان سال 90، چهارِ بعد از ظهر، برای کاری به میدان صنعت می‌رفتم. در منزل محمد و مرتضی با هزار گرفتاری شیشه آشپزخانه را تمیز می‌کردند، با خطر پرت شدن از طبقه سوم.

من هم کم و بیش کارهایی کردم، دوش گرفتم و زدم بیرون.

دلم کمی گرفته بود، به قول حاج حسین: "شاک" بودم که چرا قیمت دلار بالا رفته و چرا تکلیف جزییات خانه مشخص نمی‌شود و چرا تکلیف اتاق‌ها و اینترنت و چرا الویت های مسخره و هزار چرای خنده دار دیگر.

***

در این چند روز بارها برای اطرافیان گفته بودم که وقتی باران و آفتاب با هم هستند، می‌شود دنبال رنگین کمان گشت، اما همیشه لب و لوچه‌ام آویزان می‌شد و کم‌کم این fact علمی هم زیر آبش می‌خورد. خیلی وقت بود که رنگین کمان ندیده بودم. خیلی وقت بود دلم می‌خواست ببینم یک جور حسرت شده بود.

از حکیم وارد شیخ فضل الله شدم با سرعت زیاد ـ و خرسند از خلوتی ِ مسیر ـ که اولین قطرات را روی شیشه دیدم، قبل از آنجایی که راه دو می‌شود، دور دست رنگین کمان دیدم، از خوشحالی جیغ کشیدم. بعد که پشت کردم از توی آینه‌های بغل می‌دیدم. خوشحالی‌ام از کار حاکم آسمان‌ها و زمین، آن قادر فعّال ما یشاء بی مرز بود. جیبِ دلم را محکم گرفتم تا عیدی خدا از کفم نرود.

۰ ۰
۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

توسط:مهدی ادیب

۱۷ آبان ۹۰ ، ۱۷:۵۳
احسنت!ساقیا آمدن عید مبارک بادت!ایشالا زودتر ببینمت. دلم تنگ شده برات حاج مصطفی.دو تا ماچ عیدی طلب ما در پناه خدا باشیالتماس دعا در عید بعدی هم دارم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.