تیغ زدن محمد برای قبول شدن دکترا بسیار حال داد!
هر چند اصولاً چنین حالی در مقابل ضد حال های عمده ای که روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و عمری می خوریم هیچ است!
دی شب در خیابان نو فلاح بود فکر کنم پس از اینکه متوجه شدیم که هیچ خانه ای پیدا نخواهیم کرد. به کبابی ماسوله رفتیم و کباب خوردیم مهمان محمد!
کافه دریچه را هم دیدیم! مخوف بود کمی!
به مهدی ادیب: بچه ها کجاها قبول شدند؟
به علی عبدل: چرا کلاً نیستی؟ نه اون دم به دقیقه وسط بدبختی و گرفتاری اس ام اس زدنت و جواب خواستنت نه به الآن که کأن لم یکن شده ای!
به مرتضی: این قدر جوش نزن خدا بزرگه! اموراتی رو که که دیگران نمی تونن انجام بدن بهشون واگذار نکن!
به سر انجام پور: آقا باز هم مرام خودت!
به پدرم: زنگ می زنی دستم بنده زنگ می زنم بردار خوب!
به رضا کهنی: نمی تونم نگم که خوش شانس هستی اما نوش جونت!
به شریف زاده: کیسه دوختی برای بیت المال!؟ اخوی!
به خودم: این زندگی معجونی از بز بیاری است! خیلی فشار نیاور!
چند تا گزاره:
۱. بنزین سوپر اصولاً دیرتر تموم می شه!
۲. ظاهراً امتحان نظام مهندسی رو که قبلاً می شد سه سال بعد از فارغ التحصیلی داد الأن چهار سال به تعویق انداختن.
دیدگاهها (۱)
توسط:مهدی ادیب
۲۶ شهریور ۹۰ ، ۰۵:۳۳