در کشور ما یکی از مشکلاتی که به جد توسعه را با سختی روبرو کرده است. عدم الویت بندی پروژهها است یعنی اینکه حتی اگر انجام پروژهای از هر نظر به صلاح باشد (نه اینکه ارباب برنامه ریزی به زور آن را اهل صلاح نمایند) آن وقت آیا باید آن را بدون فوت وقت انجام داد؟
من خیلی بی غرض مثالی میزنم، برای مثال ببینید، ممکن است بخواهیم خودمان را بکشیم و سعی کنیم که هی گردشگر به کشور بیاید اما جمعیت کشور خودمان را از طریق مهاجرت از دست بدهیم خوب آقا ما به جای توسعهی هتلها اول زندگی مردم را اصلاح کنیم که نروند و سرمایههای ژنتیکی کشور را با خود ببرند.
البته قصد من این نیست که یک بحث کلی راه بیندازم. توسعه ی ناپایدار یعنی اینکه ما یک مزیت داشته باشیم بخواهیم از آن استفاده کنیم یعد این قدر بد کار کنیم که همان مزیت را از دست بدهیم. مثلاً شما مهارتی دارید آن قدر برای نمایش آن بکوشید که آن را از دست بدهید.
یکی از مزیتهایی که کشور ما از آن برخوردار است طبیعت است، اگر از اندیشههای بنی اسرائیلی عبور کنیم و خود را قوم برگزیده ندانیم آنگاه میبینیم که داشتن طبیعت زنده، متنوع و زیبای ایران چیزی نیست که به عنوان پاداش به ما داده شده باشد.
برای مثال در مناطق شمالی کشور که بناهای آباد تاریخی از باران و از تابش آفتاب آسیب دیدهاند و قدیمیهایشان از بین رفتهاند، طبیعت اصلیترین سرمایه است. میشود با آن کشاورزی کرد، میشود تفریح کرد، میشود زندگی کرد، میشود از راه گردشگری کسب درآمد کرد. اما با همهی آنها نمیشود به جنگ طبیعت رفت. جاده درست میکنیم تا به عمق طبیعت دسترسی داشته باشیم و طبیعت را از همان اعماق خراب کنیم.
تا بوده همین بوده و این داستان امروز و دیروز نیست امّا امروز کارد به گونهای به استخوان رسیده است که انسان نمیتواند با غفلت همیشگی به تار و مار کردن طبیعت بپردازد زیرا طبیعت که قدمت آفرینش آن از انسان بیشتر است، به نحو سهمگینی آن را به انسان یاد آوری خواهد کرد.
حکایت احداث بزرگراه و جنگل و دشت دریا را به خاطر آن نابود کردن حکایت جدیدی نیست.
وقتی شهری تسویه خانه فاضلاب ندارد، اکو توریسم در آن چه معنایی دارد؟ وقتی خیابانهای شهری خط کشی ندارند تقاطعهای غیر هم سطح به چه دردی میخورند؟ وقتی هنوز فرهنگ رانندگی، پشت چراغ قرمز ماندن را هضم نکرده، چگونه میتوان با گسترش کور فعالیتهای عمرانی، تعادل را برقرار نمود؟
اینکه اصول کارشناسی را جوری عوض کنیم(!) که همواره حرف خودمان به کرسی بنشیند هنر نیست. آقایان استاندار، فرماندار، شهردار، مدیران کل توجه کنید که یکی از اصلیترین تفاوتهای نظام ما با نظامهای غربی مدرن این است که نظامهای غربی مدرن در سالیان گذشته همواره طبیعت را برای رسیدن به بهره بیشتر ویران میکرده اند، پرسش اینجاست که ما چرا باید راه آنها را ادامه بدهیم و توسعهی پایدار هم در نهایت برای ما یک کلمه دهن پر کن، محض بستن دهان بعضیها باشد که آن هم قلنبه از غرب وارد شده است.
آباد کردن زمین یک ضرورت است اما آیا آبادی به معنای از بین بردن جنگلها و دریاها و تالابها و ساخت پل و جاده و تونل و فرودگاه است؟ از آن با حال تر علت آن است. آن هم به چه دلیلی به دلیل رونق توریسم؟ وقتی احداث این بناهای بشر ساخت موجب از بین رفتن طبیعت میشود، چگونه توریسمی باقی بماند؟ آیا نوع توریسم در اصفهان یا یزد با نوع توریسم در گیلان یکسان است؟
غیر از این مسئله، الویت بندیها هم زیر سوال هستند و نمیتوان در باره ی اینکه آیا واقعاً نیازمند بزرگراهی عظیم در وسط یک دریاچه هستیم در حالی که هنوز در جادههای قدیمیتر همین منطقه پل هوایی نداریم که عابران از بزرگراه عبور کنند و کشته نشوند!
ادامه دارد.
دیدگاهها (۲)
توسط:مهدی ادیب
۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۲۴
توسط:مویدی
۱۶ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۰۱