پرسپولیس زلزله آل سعود قاتله!

پرسپولیس زلزله آل سعود قاتله!

کافه‌چی حزب الله از رشت به نقل از مجید فوتبال‌دوست [اسم مستعار] می نویسد.

مطالب را مجید فوتبال‌دوست تایپ کرده و برای کافه‌چی حزب الله فرستاده است.

کافه‌حزب الله وظیفه دارد اعلام کند که هر چند شاید خوب باشد که ورزش سیاسی نشود، اما پس چه چیزی سیاسی شود؟ حج؟ [که می گویند سیاسی نشود] گل هم که دستشان دادید؟ آنها بروند عرق بخورند با آن شاه بی شرفشان که تنه به تنه‌ی ابوسفیان می زند، بزنند برادران ما را بکشند اینجا ما انرژی خودمان را هدر بدهیم که یک نفر بگوید برو ورزشگاه یک عده دیگر بریزند لت و پار کنند!؟

توضیح: تمام مطالب داخل کروشه از کافه‌چی حزب‌الله است.

اگر از اولش بخوام تعریف کنم توی دانشگاه بودیم و من به چند نفر پیامک زدم که چطوری بریم استادیوم؟

هر کدوم بهانه ای آوردن و گفتن نمیتونن بیان تا در اوج ناامیدی ساعت سه پیامک اومد که ساعت چهار از درب اصلی دانشگاه جمع میشیم میریم.

وقتی ساعت چهار خودم رو به در اصلی رسوندم دیدم هیچ خبری از بچه ها نیست. فقط کارمند های دانشگاه هستن که در پایان ساعت کاری دارن سوار سرویس هاشون میشن. چند دقیقه ای صبر کردم تا یکی دیگه از بچه ها هم اومد و اون هم تعجب کرد از اینکه کسی نیومده نفر سوم هم که به ما پیوست وقتی دید کسی نیست خودش متفرق شد! رفتیم دفتر بسیج و شروع کردیم مخ ملت رو زدن که بیاین بریم استادیوم. یکی گفت کلاس دارم و یکی گفت جلسه دارم و بعضی هم گفتن استادیوم جای ما نیست، چون فحش های چیز دار میدن! خلاصه به ما دو نفر حتی یک نفر هم اضافه نشد! جالب اینجاست که کسی که پیام رو داده بود هم خودش نمی‌اومد. [با اعتبار حسن پناه دات آی آر خاک بر اون سرش!] رفتیم با مترو به امید اینکه بچه ها کلاسهاشون تموم بشه خودشون میان.

از قبل می دونستیم که قرار قبلی بچه حزب اللهی ها در شرقی استادیومه. تا اونجا رسیدیم توی راه چند نفری رو دیدیم و از تیپشون و لباس مشکی که پوشیده بودند معلوم بود که اونها هم مثل ما برای حمایت از مردم بحرین راهی ورزشگاه بودن. بر خلاف چیزی که فکر می کردیم از توزیع پرچم بحرین و پوستر و غیره خبری نبود. ما هم که دست خالی راهی شده بودیم گفتیم توکل به خدا و بلیت خریدیم و رفتیم داخل. چند جایی پرچم های کوچک کاغذی بحرین و یمن افتاده بود که بیشتر هم پاره و خاکی بود. یک پرچم یمن که سالم تر بود را برداشتم و دست گرفتم که ببرم داخل. اولین چیزی که توجه من رو جلب کرد این بود که رفیقم گفت اگر پرچمی چیزی داری توی جورابت قایم کن! من که تعجب کرده بودم به تا کردن پرچم توی دستم قناعت کردم و رفتیم برای بازرسی بدنی. اول از همه مامور پرچم یمن رو از دست من گرفت و همانجا پاره کرد! بعد از بازرسی بدنی نگاهی به من کرد و جورابهایم رو هم دید بعد هم کیف پولم را گرفت و همه ی جیب های داخلش را نگاه کرد و رسیدهای بانکی ام که داخلش بود را هم در آورد و به دقت نگاه کرد. بعد دوباره نگاهی به من انداخت و گفت: ما به شما بسیجیها اعتماد نداریم! [بی شرف!  غلط کردی که اعتماد نداری!] من هم خندیدم و گفتم: اما ما به شما اعتماد داریم. گفت: کفشهات رو در بیار! من هم کفشهایم رو در آوردم و داخل آنها را هم نگاهی کرد و گفت برو. به دوستم نگاه کردم که از بازرسی دیگری رد شده بود گفتم پرچم تونستی بیاری با خودت؟ گفت آره سه چهار تا جاهای مختلف قایم کردم. گفتم توی جورابها و کفشهای من رو هم گشت. گفت: «آخه تو ریش داری! امروز به کسایی که فکر کنن بسیجی اند بیشتر گیر میدن.» بچه های دیگه ای هم که قبلا ورزشگاه می‌اومدن گفتن هیچوقت توی کفش و جوراب ها رو نمی گردن اما امروز برای اینکه کسی پرچم بحرین نیاره همه جارو می گردن. برگشتم و به بازرس ها نگاه کردم دیدم یکی از بچه ها که کیف داره رو اصلا نمیذارن داخل ورزشگاه بیاد. وقتی رفتیم داخل پرسیدیم و فهمیدیم که بچه های حامی بحرین داخل ردیف بیست و چهارم نشسته اند. مامور ورزشگاه گفت این ردیف پر شده و به ردیف های بعدی برید. ما هم رفتیم دو ردیف جلوتر و از داخل ردیف ها برگشتیم به همان ردیف بیست و چهار. از جاهای مختلفی آمده بودند از دانشگاه علم و صنعت، از قم از دانشگاه های دیگه و بقیه که مثل ما تنهایی اومده بودن. بچه ها تک و توک پرچم توانسته بودند همراهشان بیاورند اما گفتند فعلا رو نکنید تا یک زمان مناسب. داخل اون قسمتی که بچه های ما بودند شلوغ شده بود همهمه بود و بیشتر بچه ها هم از جمله خودم دفعه اولشان بود که به ورزشگاه آمده بودند و با فضا آشنا نبودند. خیلی ها روی صندلی ایستاده بودن و نمیدونستن این کارشون باعث میشه پشت سری ها نتونن بازی رو ببینن! تازه نشسته بودیم که پرسپولیس گل اول رو زد. ما هم همه شروع کردیم: « پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله... پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله...» چند بار که شعار دادیم. دوباره همهمه شد و صبر کردیم تا موقعیت بعدی. وقتی طرفدارای پرسپولیس شعار میدادن ما هم همراهی می کردیم: «یا علی مدد... یا علی مدد... علی دایی ... علی دایی... ای پرسپولیس قهرمان ما گل می خوایم ما گل می خوایم... پرسپولیس... پرسپولیس... ایران... ایران...» با اینکه بیشتر بچه ها اصلا فوتبالی نبودن اما به خاطر اینکه به پرسپولیسی ها برنخوره و اونها هم با ما شعار بدن با شعارهای اونها همراهی می کردیم.

پرسپولیس گل دوم رو زد و ما شروع کردیم: « پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله... پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله... » بچه هایی هم که پرچم آورده بودن پرچمهاشون رو بالا گرفتن که نیروی انتظامی سریع داخل بچه ها شد و به زور همه ی پرچم ها رو جمع کرد و پرچم های کاغذی رو پاره کرد و باز همهمه حکمفرما شد. ما سمت راست جمعیت بچه هامون نشسته بودیم اما سمت چپ که بچه ها تراکم بیشتری هم داشتن در طی کل بازی در حال صحبت با نیرو انتظامی و طرفدارای پرسپولیس بودن و خلاصه در هم برهم بود اوضاع.

پرسپولیسی ها شعار می دادن :«حمله حمله حمله حمله» و ما هم از هم آوایی این شعار استفاده کردیم و گفتیم: «بحرین بحرین بحرین بحرین» توی این هیاهو ها بود که احساس کردم پرسپولیسی ها از وجود ما توی ورزشگاه ناراحتن و بعضی هاشون هم اومده بودن با ما صحبت کنن که شعار ندین که بازی سیاسی نشه! چون ممکنه تیم رو محروم کنن و از این صحبتها. چند نفر از بچه های خودمون هم میگفتن ورزشگاه که خالیه بریم یه قسمت دیگه بشینیم که قاطی جمعیت این بچه ها نباشیم اما لیدرهامون می گفتن اگر اونطرف بریم دوربین ما رو نشون نمیده. و خب وقتی اونجا هم نشسته بودیم دوربین تماشاچیها رو اصلا نشون نمیداد که ما معلوم بشیم. دیگه توجه به بازی نداشتیم که چی داره میشه و کی گل زده ولی فهمیدیم الاتحاد یه گل رو جبران کرده. امیدوار بودیم پرسپولیس ببره. چون اگر می باخت احتمالا باختش رو گردن ما می انداختن!

من که خیلی در جریان بازی نبودم ولی از دو تا گلی که الاتحاد اول بازی خورد معلوم بود که روحیه مناسبی نداره. چند باری شعارهای حمایت از بحرین می­دادیم و چند بار شعارهای پرسپولیسی: «توپ تانک فشفشه، این توپ باید گل بشه... پرسپولیس... پرسپولیس... مرگ بر آل سعود خائن... پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله...»

نیمه اول در حال تمام شدن بود که طرفدارای پرسپولیس از ایستاده بودن بچه های ما شاکی شدن و شروع کردن: «اسکل، بشین! اسکل، بشین!» بچه ها هم سعی می کردن همدیگه رو بشونن اما باز هم وقتی شعارهای ما شروع می شد بچه ها بلند می شدن و روی صندلی ها می ایستادن! بعضی بچه ها دستهاشون رو رنگ کرده بودن و بعضی صورتهاشون رو و پرچم بحرین رو روی صورتشون کشیده بودن. نیمه دوم شروع شده بود و پلیس هر از چندی با یکی از بچه ها درگیر میشد و میبردش (به جایی که عرب نی انداخت!) بچه ها هم شعار می‌دادن: «ولش کن! ولش کن!» فضا ملتهب شده بود. پرسپولیسی ها هم که نگران محرومیت تیمشون بودن شعار می‌دادن: «نیروی انتظامی، حمایت حمایت... فوتبال سیاسی، نمی خوایم نمیخوایم... نیروی ضد شورش، سیاسی رو بشونش... نیروی انتظامی... نیروی انتظامی...» که توی شعار هایی که در حمایت از نیروی انتظامی می دادن بچه های ما هم همراهی شون می کردن. بچه های ما شعار دادن : «پرسپولیسی دوستت داریم... پرسپولیسی دوستت داریم...»  که با جوابی که از سمت پرسپولیسی ها اومد سرجامون خشک شدیم: «بی غیرت، بی غیرت... ایام فاطمیه است!» نمیدونم چرا به ما این شعار رو دادن چون نصف بچه های ما به خاطر ایام فاطمیه لباس سیاه پوشیده بودن و اصلا مشخصه ی ما هم همین بود. در همین بین ناگهان مامورین نیروی انتظامی با بچه های اون سمت درگیر شدن و به بچه ها یورش بردن و با باتوم و هل دادن، اونها رو از ردیف بیست و چهار بیرون کردن. یکی از بچه ها هم در اثر اصابت باتوم بیهوش شد که بچه ها روی دست به طرف دیگه ای بردنش.

بچه ها رفتن پشت دروازه ی شمالی.  مامورین هم دو طرف بچه ها رو محاصره کردن. وقتی رفتیم توی این ردیف جدید و بچه ها نشستن تازه فهمیدیم جمعیت مون خیلی هم کم نیست. چون توی ردیف قبلی خیلی متراکم نشسته بودیم و معلوم نبود. تقریبا یک پنجم جمعیت ورزشگاه بچه های ما بودن. فضا خیلی ملتهب شده بود. هر کسی هر نمادی از حمایت مردم منطقه دستش بود مامورین سریع میریختن و ازش می گرفتن و اگر مقاومت می کرد باتوم ها بالا می رفت. همین زمان بود که یکی از مامورین کنار ما به یکی از بچه ها که داشت با موبایل از جمعیت ما فیلم می گرفت گفت: «چرا داری فیلم میگیری؟ از مامورین ما چرا داری فیلم میگیری؟» و اون پسره رو گرفت و با خودش برد. بنده ی خدا هم که میدونست گناهی نکرده هیچ مقاومتی نکرد. مامور پسر رو با خودش برد تا به یک مامور دیگه رسیدن. مامور دوم موبایل پسره رو گرفت به زمین انداخت و جلوی چشمهای بهت زده ی ما چهار پنج بار با پوتین لگد مالش کرد! و گفت برو. پسره هم که احتمالا بیشتر به خاطر سالم بودن خودش تعجب کرده بود لاشه ی موبایل رو برداشت و قاطی جمعیت شد. این رفتار اون مامور نشون میده که با فیلم گرفتن طرف مشکلی نداشته چون با له کردن موبایل بلایی سر حافظه ی موبایل نمیاد و اون مامور فقط می خواسته خود پسره رو تحقیر کنه و بهش آسیب بزنه. بغل دستی من ازم پرسید: مگه مامورین اجازه دارن با باتوم به سر بزنن؟ گفتم: نه معلومه که نه. به سر که نمیزنن. گفت نه من خودم یه باتوم زدن به گوشم و گوشش رو می مالید و ادامه داد: توی سر خیلی از بچه ها هم زدن.

مامورین به زور بچه ها رو اونجا نشوندن اما خیلی از بچه هایی که یا کتک خورده بودند و یا برخورد مامورین را دیده بودند خون خونشان را می خورد و ساکت نمیشدند. تا بالاخره یکی از بچه ها رهبری همه رو به عهده گرفت و گفت سه تا صلوات محکم بفرستیم. بعد هم چند تا یا زهرا و یا علی گفتیم تا فضا آروم تر بشه. بعد شعار دادیم: «الشعب یرید اسقاط آل سعود... الموت لآل سعود... » دو سه دقیقه هم نشد و تقریبا دقیقه هفتادم بازی بود که ناگهان نیروی انتظامی با دستور یکی از فرماندهاشون به بچه ها حمله کرد و از همان جایگاه بچه ها رو بیرون انداخت. ما هم سریع پا به فرار گذاشتیم. چون مامورین خسته شده بودن و بدجور میزدن! موقع بیرون رفتن هم از ابراز لطف طرفدارای پرسپولیس که جو گیر شده بودن بی نصیب نموندیم. از ورزشگاه هم که بیرون رفتیم قبل از تمام شدن بازی متفرق شدیم که درگیری پیش نیاد.

[صلح، حج، جنگ و نفت از جنایت‌کار بودن آل سعود نمی کاهند]

۰ ۰
۴ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۴)

ما که مناسبت نیروی انتظامی رو با این بسیجیا نفهمیدیم!شما اگه میدونی راهنمایی کن!

توسط:مهدی ادیب

۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۳۵
الشعب، یرید، اسقاط آل سعود...خدا خیرت بده حسن پناهدر پناه حق باشی برادر

توسط:بنده ای از شهر باران های نقره ای

۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۲۶
الشعب، یرید، اسقاط آل سعود...لطفا" به وبلاگ ما هم سر بزنید*متشکرم*

مصطفی جان تشکر فراوان بابت دغدغه هایت که انگار روز به روز بیشتر میشود.امیدوارم روزی نا اهلانی که از درون به فکر آسیب رساندن به ما هستند رسوا گردند.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.