نوستالجیا، تجربه ی ارتعاشی

نوستالجیا، تجربه ی ارتعاشی

حمید عادتم داد که به نوستالژیک بگویم نوستالجیک همان طور که دکتر بهادری به جای کیلوژول گفت کیلو و بعد من و بادومچی با هم – جول.

میمه و سرمای سگ و پرنده هم قفس هم خونه ی من با صدای مرتضی عمویی برای من خیلی نوستالجیک هستند و یادم می‌‌آورند صبح بعد از شب رصد را که شیراوژن سمت راستم بود و موحدی سمت چپم هر دو خواب بودند و می لرزیدند که سرما سخت جان کاه بوده و من که خوابم پریده بود از چنین تجربه ی ارتعاشی متعجب بودم.

۰ ۰
۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

دلم لک زده برای همان لحظه هایی که :پرنده هم قفس هم خونه ی من" را دوباره بخوانم حتی اگر دیگر نتوانم مانند آن روزها بخوانم،حتی اگر صدایم زودتر از آن موقع ها بگیرد و حتی اگر نتوانم برای سخنرانی حاضر شوم و خفه ام کنند.دلم لک زده برای همه ی آن لحظه ها حتی اگر برای همه نوستالجــــــــــیک باشم و یا شای هم نباشم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.