ز کوی یار می آید ...

ز کوی یار می آید ...

 

نوروز نامه

پارسال نوروز نامه نوشتم، امسال هم می نویسم. به حول و قوه ی الهی صبر می کنید و تا آخرش می خوانید.

 

گفتار یکم؛ نوروز نامه چیست؟

نوروز نامه مجموعه ای از پست های وبلاگ من است که به مناسبت نوروز و در نزدیکی آن یک جا و در یک پست نوشته می شوند. معمولا برای کسانی هم که دوستشان دارم آن را می فرستم.

 

گفتار دوم؛ از تهران پارس تا آزادی!

از آخرین ایستگاه BRT سوار اتوبوس شدم، خوشحال از این که جای خالی گیرم آمده. مردی که بسیار آرام بود آمد و در صندلی کنار من نشست. مرد جوانی بود با چشمان سبز و ریش پر پشت کوتاه. به اندازه ی کافی بزرگ می آمد، به نظرم زن و بچه داشت. ساکت و محجوب، همشهری مسافر دستش بود، آن را به چشمانش نزدیک می کرد تا بتواند بخواند. سر صحبت را باز کردم.

-          نزدیک بینی؟

-          (در حالی که مطمئن نبود) بله. بیا بگیر شما مطالعه کن (نشریه را داد به من)

-          عینکت همرات نیست؟ جا گذاشتی؟

-          نه عینک ندارم باید بگیرم.

-          (با استرس) خوب چرا نمی گیری اگه نزنی بدتر می شی!

-          الان مشکلات پولی دارم!

-          مشکلات پولی یعنی چی؟ مگه یه عینک چنده؟

-          (با اندوهی که در صدایش نهفته بود) سی تومنه من پولم نمی رسه.

-          (قدری فکری تر شدم) چه کاره ای؟

-          کارگر.

-          ساختمونی؟

-          آره هر چی که باشه، باغبونی هم بلدم.

-          خوب مگه در آمدت واسه یه عینک کافی نیست

-          آخه الان کار نیست.

-          کی کار هست؟

-          بهار و تابستون و یه کمی هم پاییز. زمستون خبری نیست.

-          تو که این رو می دونستی چرا ذخیره نکردی؟

-          چرا ذخیره کردم، الان صد تومنی دارم.

نگاهم را گردانیدم، از پنجره بیرون را نگاه کردم. یعنی این و زن و بچه اش فقط با صد هزار تومن این همه مدت؟ شاید خیلی دل نازک بودم ولی هر چه بود دیگر دوام نیاوردم بغض و خشم هر دو به سراغم آمدند، می خواستم تا آزادی بروم انقلاب که رسیدیم پیاده شدم. پر از پول بود، پر از لباس های گران قیمتی که تن مردم بود. پر از ماشین های آن چنانی. پر از آرایش های وارداتی. میلیون ها تومان پوستر و تراکت و بیل برد. تبلیغ برای انتخابات، این دفعه همه یک چیز گفتند؛ معنویت، عدالت آزادی، رفاه، امنیت. کدام اصول گرا؟ کدام اصلاح طلب؟ من این شعار های پولی را نمی خواهم. من برای آن مرد که با مظلومیت زندگی می کند، یک عینک می خواهم.

 

گفتار سوم؛ تو پول می گیری لعنتی!

برای درس (...) طبق قرار قبلی رفتیم اتاق استاد (...). شاد و خندون بودیم برای خودمون. نمره ها معلوم نبود. یک سری برگه روی صندلی بود، گفت برگه ی خودت رو پیدا کن. گفتم پس برگه های دو تا میان ترم کجاست؟ گفت بابا اونا رو که چرخ کردم بره! گفتم چی؟ یعنی برگه های میان ترم رو ریختین تو دریا؟ خندید! ورقه رو نگاه کردم از پونزده هشت! به علاوه پنج نمره ی پروژه، سیزده! افتخار آمیز بود! چه شب هایی که از کار و درس های دیگرم زده بودم و این درس رو خونده بودم! چه میان ترم هایی از درس های دیگرم که نخوندم و این رو خوندم، اون وقت اون (...) برگه های میان ترم ها رو ریخته بود تو دریا! تو دلم گفتم تو برای این وظایفت پول می گیری لعنتی، مقایسش کردم با دکتر دور علی، دکتر سعیدی، دکتر نقد آبادی ... حد اقل این ها مایه ی خوشحالی بود!

 

گفتار چهارم؛ یاد استاد

مدتی پیش کتاب انسان کامل مرتضی مطهری را خواندم. برایم عجیب بود، پاسخ خیلی از سوال هایی که امروز هم بی جواب می دانیم، در آن جا پیدا کردم. لذت خاصی داشت از کتابی که خیلی وقت بود داشتمش غفلت کرده بودم و وقتی آن را یافتم، بسیار پر معنی و ظریف بود. پیچش مو و اشاره های ابرو را هم دیده بود. شاید به خاطر همین بینش عمیق استاد بود که در این خراب آباد دوام نیاورد و شهید شد.

 

گفتار پنجم؛ عمر گرانمایه در این صرف شد!

سال سوم دوران دانشجویی را کم کم به پایان می بریم. نمی دانم عمر مان بیشتر به کار های فوق برنامه گذشت یا درس خواندن و کار های اصلی. ولی گذشت و هرچه که به دست آورده ایم، همچون ریگ صحرا از دستمان می ریزد و پراکنده می شود. مبنای تثبیت و اصلاح هرچه که داریم نزدیک شدن هرچه بیشتر به ذات مقدس خداوند است. امیدوارم بتوانیم با دوری از رخوت و تلاش هر چه بیشتر به سمت رشد و توسعه ی مادی و تعالی معنوی گام برداریم.

 

گفتار ششم؛ صدای عشق در این گنبد دوار می پیچد!

صدای عشق می آید، هر چند همه چیز خاکستری است هر چند چهره ی رنگی اش پیدا نیست. به نظرم مجنون آمدنی است. و کسی گفت چنین گفت کسی می آید، مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید!

کافی است بگردی و رد پای مبارکی را در سبزه های ِ بهار ِ زود رس ِ تهران بجویی!

سلام بر ما، سلام بر عشق ما، سلام بر مولای ما.

 

گفتار هفتم؛ خداحافظی

به نظرم خداحافظی خیلی مهم است. پس به صورت خیلی مهم؛ خداحافظ!

 
۰ ۰
۲ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۲)

توسط:محمدحسین بادامچی

۰۱ فروردين ۸۷ ، ۱۸:۵۳
توسعه مادی و تعالی معنوی؟!؟!قشنگ بود. وقت کردم بقیه ایناییم که نوشتی می خونم. خبرمون کن مینویسی پدرجون!سال سوم هم گذشت.دانشجویی هم گذشتمهندس!

توسط:مهدی ادیب

۱۴ فروردين ۸۷ ، ۱۳:۰۰
گغتار سوم:من هم موافقم : تو پول میگیری حضرت استاد!(میدونی که به من فعلا داده هیجده نمیتونم خیلی فحشش بدم!!!)گفتار دوم:راستی می دونستی که هزاران روستا تو کشور هست که تحت پوشش کمیته امداد هستن؟اینطور که باهنر می گفت خانواده های تحت پوشش ماهی پنجاه هزار تومان دریافت می کنن. البته بچه هایی که اردو جهادی میرن (مثلا مفیدی ها) اطلاعات کامل تری از اوضاع این روستا ها دارن. اینکه چی کار باید کرد سوال خوبیه!(البته یک چیز دیگه هم در مورد این گفتار وجود داره و اون اینه که :تو تهران پارس چی کار می کردی؟!! )گفتار چهارم: خدا بهمون (بخوانید به من) رحم کنه!حرف آخر : ما یقین داریم آن سوی افق مردی هستمرد اگر هست بدانید که ناوردی هست...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

وبلاگ حاضر را از سال ۱۳۸۶ آغاز کردم. کوشیدم فهم خود را از دنیا و مافیها با رعایت انصاف و بدون تعصب بیان کنم. طبیعتاً در رفتار و گفتار بسیاری انسان‌ها نکاتی هست که دست‌کم در ظاهر متناقض می‌رسد، پس اینجا هم از چنین تناقضاتی خالی نخواهد بود. صمیمانه خواهشمندم نظراتتان را با من در میان بگذارید.